غزغزه

لغت نامه دهخدا

( غزغزة ) غزغزة. [ غ َ غ َزَ ] ( ع مص ) با کنج دهان خوردن بی اشتهای نفس چنانکه گوئی بدان مکره است. غزغز، اکل بشدقه من غیر شهوة کأنه مکره علیه. ( اقرب الموارد ). || سوراخ کردن به ضربت. نیش زدن : اخذ سکیناً و غزغز فی رجلیه. || متأثر کردن و سوزاندن زبان. متأثر کردن ذائقه. سوزاندن. باعث سوزش شدن. || احساس درد شدید ناگهانی. || احساس سوزش خفیف در جلد. || نیش خوردن. ( دزی ج 2 ص 211 ).

غزغزة. [ غ ُ غ ُ زَ ] ( ع اِ ) همان غزغزاست. ( اقرب الموارد ). رجوع به غُزغُز و غُزّ شود.
غزغزه. [ غ َ غ َ زَ ] ( اِ ) مرغ دشتی. دجاجة لبری. غژغژة.( فرهنگ شعوری ج 2 ورق 185 ب ). در فرهنگهای دیگر دیده نشد و ظاهراً مصحف غرغره است. رجوع به غرغرة شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس