غریویدن آمد ز توران سپاه
ز سر برگرفتند گردان کلاه.
فردوسی.
شد آن انجمن زار و گریان بر اوبرآمد غریویدن های و هو.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
برآمد ده و افکن و گیر و روغریویدن کوس و پیکار و غو.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
طپانچه همی کوفت بر روی و چشم غریوید بسیار ازدرد و خشم.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
غریویدن کوس گردون شکاف زمین را برافکند پیچش به ناف.
نظامی.
|| نالیدن. زاری کردن. گریستن : غریوید بسیار و بردش نماز
بپرسیدش از رنجهای دراز.
فردوسی.
غریویدن چنگ و بانگ رباب برآمد ز ایوان افراسیاب.
فردوسی.
غریوید یوسف دگرباره زاربغلطید بر خاک چون کشته مار.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
به مهر دلش تنگ در بر گرفت وزآن پس غریویدن از سر گرفت.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
غریویدن آن فروزان چراغ همی کرد یعقوب را دل به داغ.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).