غریو کردن. [ غ ِ وْ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بانگ و فریاد برآوردن. غریو برزدن.غریو برکشیدن. غریو داشتن. رجوع به غریو شود : بچه را به صحرا انداختم ، به سوی مادر بدوید و غریو کردند و هر دو برفتند سوی دشت. ( تاریخ بیهقی ). جملگی نقش دیو میکردند پس ز بیمش غریو میکردند.