غریو کردن

لغت نامه دهخدا

غریو کردن. [ غ ِ وْ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بانگ و فریاد برآوردن. غریو برزدن.غریو برکشیدن. غریو داشتن. رجوع به غریو شود : بچه را به صحرا انداختم ، به سوی مادر بدوید و غریو کردند و هر دو برفتند سوی دشت. ( تاریخ بیهقی ).
جملگی نقش دیو میکردند
پس ز بیمش غریو میکردند.
سنائی.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) بانگ و فریاد بر آوردن .

مترادف ها

bellow (فعل)
صدای شبیه نعره کردن، صدای گاو کردن، صدای غرش کردن، غریو کردن

boom (فعل)
غریو کردن، غریدن، بسرعت درقیمت ترقی کردن، توسعه یافتن، غرش کردن

فارسی به عربی

خوار
( غریو کردن (مثل بوتیمار ) ) ازدهار

پیشنهاد کاربران

بپرس