غریو داشتن

لغت نامه دهخدا

غریو داشتن. [ غ ِ وْ ت َ ] ( مص مرکب ) بانگ و فریاد برآوردن. شور و غوغا کردن. غریو کردن. غریو برآوردن. غریو برزدن. غریو برکشیدن. رجوع به غریو شود :
فتادند بر خاک بیهوش و تیو
همی داشتند از غم دل غریو.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
بی آب دیده بر طرف جویبارگل
قمری غریو دارد بر جست و جوی یار.
سوزنی.

پیشنهاد کاربران

بپرس