غریوی برآورد برسان شیر
بسی دشمن آورد چون گور زیر.
دقیقی.
سیاوش ز گاه اندرآمد چو دیوبرآورد بر چرخ گردان غریو.
فردوسی.
تهمتن چو بشنید گفتار دیوبرآورد چون شیر جنگی غریو.
فردوسی ( از فرهنگ اسدی ).
زرستم چو بشنید اکوان دیوبرآورد برسان دریا غریو.
فردوسی.
مردم غوری... بانگ و غریو برآوردند. ( تاریخ بیهقی ).از جرس نفس برآور غریو
بنده دین باش نه مزدور دیو.
نظامی.
چنان غریو برآورده بودم از غم عشق که بر موافقتم زهره نوحه گر میگشت.
سعدی ( بدایع ).
شنید این سخن بخت برگشته دیوبه زاری برآورد بانگ و غریو.
سعدی ( بوستان ).