غریو

/qariv/

مترادف غریو: افغان، بانگ، جیغ، خروش، داد، دادوبیداد، زاری، غوغا، فریاد، فغان، گریه، نعره، ولوله، همهمه، هیاهو

معنی انگلیسی:
clamour, exclamation, applause, clamor, ejaculation, hubbub, roaring, shout, uproar, whoop

لغت نامه دهخدا

غریو. [ غ ِ وْ ] ( اِ صوت ) شور و فریاد و بانگ و غوغا. ( برهان قاطع ). شور و غوغا. ( غیاث اللغات ). اسم مصدر است از غریویدن و با غریدن از یک ریشه می باشد. ( از فرهنگ نظام ). بانگ و فریاد. و غیو مخفف آن است. ( فرهنگ رشیدی ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). بانگ و خروش. ( فرهنگ اسدی ). خروش. نعره. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). بانگ و فریاد و مشغله. ( فرهنگ اوبهی ). بانگ و ناله. آواز گریه. غرنگ. فغان و گریه و زاری. ولوله و هنگامه. ( ناظم الاطباء ) :
ز چرخ اختر از بیم دیوانه دیو
زمین با تلاتوف و کُه با غریو.
شهید.
عاجز شود از اشک و غریو من
هر ابر بهارگاه با پخنو .
رودکی.
غریب نآیدش از من غریو گر شب و روز
بناله رعد غریوانم و به صورت غرو.
کسائی.
برون جست از آن خیمه ارژنگ دیو
چو آمد به گوشش از آن سان غریو.
فردوسی.
به ابراندرآمد ز هر سو غریو
به سان شب تار و انبوه دیو.
فردوسی.
غریو آمد از شهر توران زمین
که سهراب شد کشته بر دشت کین.
فردوسی.
کوس تو کرده ست بر هر دامن کوهی غریو
اسپ تو کرده ست بر هر خامه ریگی سهیل.
فرخی.
بدین طرب همه شب دوش تا سپیده بام
همی ز کوس غریو آمد و ز بوق شغب.
فرخی.
گردون ز برق تیغ چو آتش لپان لپان
کوه از غریو کوس چو کشتی نوان نوان.
فرخی.
بدیشان نبد ز آتش مهر تیو
به یک ره برآمد ز هر دو غریو.
عنصری.
تیز شد عشق و در دلش پیچید
جز غریو و غرنگ نبسیجید.
عنصری ( از فرهنگ اسدی ).
کار من در هجر تو دائم نفیر است و فغان
شغل من در عشق تو دائم غریو است و غرنگ.
منجیک.
چنگ او در چنگ او همچون خمیده عاشقی است
بازفیر و بانفیر و باغریو و باغرنگ.
منوچهری.
غریو از خصمان برآمد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 637 ). چون خطبه به نام طغرل بکردند غریو سخت هولی از خلق برآمد و بیم فتنه بود تا تسکین کردند. ( تاریخ بیهقی ص 564 ). فلک خیره شد از غریو مردم و آواز کوسها و بوقها و طبلها. ( تاریخ بیهقی ص 586 ).
فتادند بر خاک بیهوش و تیو
همی داشتند از غم دل غریو.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

فریاد، خروش، بانگ بلند، بانگ وفریادازروی خشم
( اسم ) ۱ - بانگ و غوغا فریاد ۲ - گریه و زاری افغان ۳ - نوایی است از موسیقی یا غریو و غرنگ . شور و فریاد بانگ و غوغا .

فرهنگ معین

(غَ ) (اِ. ) ۱ - فریاد، صدای غرش ، صدای بم و گنگ بسیار بلند. ۲ - گریه و زاری . ۳ - نوایی است از موسیقی .

فرهنگ عمید

۱. = غریویدن
۲. (اسم ) فریاد، خروش، بانگ بلند.
۳. (اسم ) بانگ و فریاد از روی خشم: تهمتن چو بشنید گفتار دیو / برآورد چون شیر جنگی غریو (فردوسی: ۳/۲۹۶ ).
* غریو برآوردن: (مصدر لازم ) [قدیمی] =* غریو کردن
* غریو برکشیدن: (مصدر لازم ) [قدیمی] =* غریو کردن
* غریو داشتن: (مصدر لازم ) [قدیمی] =* غریو کردن
* غریو کردن: (مصدر لازم ) [قدیمی] بانگ و فریاد برآوردن.

جدول کلمات

فریاد, خروش

مترادف ها

uproar (اسم)
غوغا، داد و بیداد، همهمه، غریو، بلوا، شورش، هنگامه

cry (اسم)
خروش، گریه، فریاد، بانگ، ناله، غریو، زاری، ضجه، عجز

outcry (اسم)
حراج، فریاد، بیداد، غریو، داد

roar (اسم)
خروش، سر و صدا، غرش، صدا، بانگ، غریو، توف

hullabaloo (اسم)
اشفتگی، هیاهو، سر و صدا، شلوغ، همهمه، غریو

فارسی به عربی

ازدهار

پیشنهاد کاربران

غریو غرن غرنگ غرش غرشت است غریو را غریب و غریگ و غریچ چون فراسیو و فراسیب و فراسیگ و فراسیج و غرَناک و غرَنیو= غر نوفه هم گویند غراناگ - غریدن را بی کشش بر سر ز نیز توان گفت و غر ان ان که در غرش است و غروک انکه بسار غرد
هلهله. . . همهمه . . فریاد . . فغان . . شیون . .
هزاهز
غریو: دکتر کزازی در مورد واژه ی "غریو " می نویسد : ( ( غریو به معنی خروش و بانگ بلند است ستاک واژه:غر، می تواند بود که در غرّاناگ garrānāg به معنی تندر و غرّنیتن garrānitan با بُن ِ اکنون غرّان garrān که در پارسی "غرّیدن" و "غُرّان" شده است، نیز کاربرد یافته باشد ) ) .
...
[مشاهده متن کامل]

( ( ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، ۱۳۸۵، ص ۳۷۷. )

- شور و فریاد

بپرس