غریزی

/qarizi/

مترادف غریزی: جبلی، ذاتی، طبیعی، فطری

معنی انگلیسی:
instinctive, natural, inborn, instinctual, primeval, untaught, visceral

لغت نامه دهخدا

غریزی. [ غ َ ] ( ع ص نسبی ) منسوب به غریزة. رجوع به غریزه شود. طبیعی چه غریزه به معنی طبیعت است. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). ذاتی. جبلی. فطری. خِلْقی. نهادی. سرشتی. مقابل مکتسب :
گو فرازآیند و شعر اوستادم بشنوند
تا غریزی روضه بینند و طبیعی نسترن.
منوچهری.
فتنه شدی و بی دین بر آتش غریزی
آتش پرست گشتی چون مرد زردهشتی.
ناصرخسرو.
و هرکه از فیض آسمانی و عقل غریزی بهره مند شد... آرزوهای دنیا بیابد و در آخرت نیکبخت گردد. ( کلیله و دمنه ). و این دو نوع است : یکی غریزی... و دوم مکتسب. ( کلیله و دمنه ).
- حرارت غریزی یا آتش غریزی ؛ حرارت طبیعی.( ناظم الاطباء ). حرارت اصلی. حرارتی است که در عروق بدن توأم با خون جریان می کند : شراب... طعام را هضم کند و حرارت اصلی یعنی حرارت غریزی را بیفزاید. ( نوروزنامه ).
چو نیافت جان عطار اثری ز ذوق عشقت
بفروخت ز اشتیاقت ز دل آتش غریزی.
عطار.

فرهنگ فارسی

۱ - منسوب به غریزه ۲ - طبیعی ذاتی جبلی فطری. یا حرارت غریزی. حرارت طبیعی که در عروق بدن توام با خون وجود دارد .

فرهنگ معین

(غَ ) [ ع . ] (ص نسب . ) ذاتی .

فرهنگ عمید

۱. از روی غریزه، طبیعی: واکنش غریزی.
۲. ذاتی، فطری: هوش غریزی.
* غریزۀ جنسی: غریزۀ اطفای شهوت که سبب تولید نسل است.

مترادف ها

innate (صفت)
اصلی، چسبنده، ذاتی، داخلی، طبیعی، درونی، درون زاد، لاینفک، جبلی، فطری، غریزی، مادرزاد

natural (صفت)
ساده، ذاتی، بدیهی، دیوانه، طبیعی، نهادی، عادی، خلقی، جبلی، قهری، فطری، غریزی، سرشتی، استعداد ذاتی

inbred (صفت)
ذاتی، جبلی، فطری، غریزی

instinctive (صفت)
غریزی

فارسی به عربی

طبیعی , فطری

پیشنهاد کاربران

بپرس