ستد نیزه از دست او نامدار
بغرید چون تندر از کوهسار.
فردوسی.
زره دارد و جوشن و خود ببربغرد به کردار غرنده ابر.
فردوسی.
به پیری بغرید چون پیل مست یکی گرزه گاوپیکر به دست.
فردوسی.
کمان را به زه کرد مرد دلیربغرید برسان درنده شیر.
فردوسی.
بغریدغریدنی چون پلنگ چو بیدار شد اندرآمد به جنگ.
فردوسی.
ز آواز دیوان و از تیره گردز غریدن کوس و اسب نبرد.
فردوسی.
در بیشه به گوش تو غریدن شیران خوشتر بود از رود خوش و نغمه قوال.
فرخی.
چو طوس از درگه سلطان بغریدتو گفتی کوه و سنگ از هم بدرید.
( ویس و رامین ).
بغرید چون تندر اندر بهاربه کین روی بنهاد بر هر چهار.
اسدی ( گرشاسبنامه ).
بغرد همچو اژدرها چو بر عالم بیاشوبدببارد آتش و دود از میان کام و دندانش.
ناصرخسرو.
مردم سفله به سان گرسنه گربه گاه بنالد به زار و گاه بخُرَّد
راست چو چیزی به دست کرد و قوی شد
گر تو بدو بنگری چو شیر بغرد.
ناصرخسرو.
شیر میغرید و دم میجنبانید، پرسیدند چرا چنین کنی ؟ گفت هم میترسم هم میترسانم. ( کلیله و دمنه ).چو رعد تند باشد در غریدن
چو باد تیزباشد در وزیدن.
نظامی.
به غول سیه بانگ برزد خروس درآمد به غریدن آواز کوس.
نظامی ( از آنندراج ).
بغرید مانند غرنده ابر.نظامی.
زآن سبب کاندر شدن واماند دیرخاک را می کند و میغرید شیر.بیشتر بخوانید ...