غریب

/qarib/

مترادف غریب: بیگانه، غریبه، ناآشنا، ناشناخته، ناشناس، بیکس، فقیر، نامحرم، اجنبی، خارجی، بدیع، حیرت انگیز، شگفت، شگفت آور، عجیب، غیرعادی، طرفه، طریف، نو، دورازوطن، دورافتاده

متضاد غریب: آشنا، خویش

برابر پارسی: دورافتاده، بی کس، دور از کاشانه، دور از زادگاه، بیگانه، دور، دور از، ناآشنا، ناشناخته

معنی انگلیسی:
strange, foreign, alien, lonely, stranger, foreigner, out-of-towner, rootless, whimsical, expatriate, queer, not feeling at home

لغت نامه دهخدا

غریب. [ غ َ ] ( ع ص ) هر چیزی نادر و نو.( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نادر. ( غیاث اللغات ) ( منتهی الارب ). عجیب و نادر. ( فرهنگ نظام ). شگفت. عجیب و غیر مأنوس. ( المنجد ). بدیع. تازه. طرفه :
غریب آهوئی آمدم در کمند
که از بند جست و مرا کرد بند.
فردوسی ( از ولف ).
غریب و نادر باشد جوان باپرهیز
تو خویشتن ز جوانان غریب و نادر دان.
فرخی.
نزد خردمندان نباشد غریب
بوی از گل و نوراز سهیل یمن.
فرخی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 318 ).
غریب موی که مشک اندرو گرفت وطن
غریب روی که ماه اندرو گرفت قرار.
فرخی.
استادم نامها نسخت کرد سخت غریب و نادر. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 344 ). بوالمظفر رئیس غزنین نایب پدرش خواجه علی به پروان پیش آمد با بسیار خوردنیهای غریب. ( تاریخ بیهقی ص 247 ). و دلیل روشن و ظاهر است که از این پادشاه آثار محمودی خواهند دید تا سواران نظم و نثر درمیدان بلاغت درآیند و جولانهای غریب نمایند. ( تاریخ بیهقی ص 392 ).
دو کار از عزایم پادشاهان بدیع و غریب نماید. ( کلیله و دمنه ).
هست طریق غریب اینکه من آورده ام
اهل سخن را سزد گفته من پیشوا.
خاقانی.
هست طریق غریب نظم من از رسم و سان
هست شعار بدیع شعرمن از پود و تار.
خاقانی.
خوان نهادندباز بر ترتیب
بیش از اندازه خورده های غریب.
نظامی.
به وقت خورش هرکه باشد طبیب
بپرهیزد از خورده های غریب.
نظامی.
زهد غریب است به میخانه در
گنج عزیز است به ویرانه در.
نظامی.
غربت ز برای تو گزیدم
کابیات غریب تو شنیدم.
نظامی.
هر نفس این پرده چابک رقیب
بازیی از پرده برآردغریب.
نظامی.
ور من گدای کوی تو باشم غریب نیست
قارون اگر به خیل تو آید گدا رود.
سعدی.
غریب مشرق و مغرب به آشنایی تو
غریب نیست که در شهر ما مقام کنند.
سعدی.
از مکارم اخلاق درویشان غریب و بعید است روی از مصاحبت مسکینان تافتن.( گلستان سعدی ). استاد دانست که پسر به قوت از وی زیاده است بدان فن غریب که از او پنهان داشته بود، با وی درآویخت. ( گلستان سعدی ). سخنهای لطیف میگوید و نکته های غریب از او میشنود. ( گلستان سعدی ). این لطیفه بدیع آوردی و نکته های غریب گفتی. ( گلستان سعدی ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

دور، دورشونده، دورشده ازشهرخود، دورازوطن، بیگانه، ونیزبه معنی عجیب وغیرمالوفوکلام دورازفهم
( صفت ) ۱ - هر چیز نادر و نو عجیب بدیع ۲ - دور از وطن ۳ - بیگانه ۴ - تنها بی بار و یاور جمع : غربائ . یا غریب - گیر آوردن کسی را . او را اذیت و آزار کردن ۵ - قماشی است بسیار نفیس ۶ - کوکبی که در برجی افتد و هیچ حظی در آن برج نداشته باشد ۷ - بحریست از جمله بحور مستحدث و آن را بحر جدید نیز خوانند و اجزائ آن برعکس اجزائ مجتبث است و درین دایره از اصل فاعلاتن فاعلاتن مستفعلن دو بار فعلاتن فعلاتن مفاعلن آید ۸ - غریب القر آن ۹ - غریب - الحدیث ۱٠ - کلمه ایست که دارای غرابت باشد یعنی معنی کلمه ناروشن و خود آن در استعمال نامانوس باشد وحشی مقابل معتاد و آن خود اقسامی دارد ۱۱ - وصفی که اعتبار عین آن در عین حکم به مجرد تربت حکم بر وفق آن ثابت شود و آن قسمی از مناسب است و قسیم مرسل می باشد و بعضی آن را قسمی از مرسل اطلاق کنند ۱۲ - آنست که اسنادش برسول ص متصل شود لیکن یک تن آنرا روایت کند و این راوی خواه ازتابعین باشد و خواه از اتباع اتباع تابعین .
وادیی است در دیار کلب و در شعری بحالت مضاف به ضاح آمده است

فرهنگ معین

(غَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - هرچیز نادر و نو. ۲ - دور از وطن . ۳ - بیگانه .

فرهنگ عمید

۱. دورافتاده از وطن.
۲. ویژگی مکانی که محل زندگی شخص نیست و برای او نا آشناست.
۳. [مجاز] موجب شگفتی، عجیب.
۴. (اسم ) (ادبی ) در عروض، از بحور شعر بر وزن «فاعلاتن فاعلاتن مستفعلن»، جدید.
۵. [مجاز] خوب.
* غریب آمدن: (مصدر لازم ) شگفت انگیز و عجیب به نظر رسیدن.

واژه نامه بختیاریکا

از قرن 8 بزرگترین واحد ایل بختیاری از تیره تبدیل به طایفه گردید. چهارلنگ و هفت لنگ تعریف شد و از آن تاریخ تحولات زیادی در زمینه جغرافیا، تقسیمات بصورت مداوم بوجود آمد. بدین سبب هنوز اجماعی بر روی چارت بختیاری وجود ندارد. برآیند نظریات متعدد از میان کتب و ماخذ شفاهی بدین گونه می باشد. ( تش ) ( ت ) گله؛ شاخه بابادی باب

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] غریب، به دور افتاده از وطن یا شخص مسافر را می گویند.
از آن به مناسبت در باب تجارت و شهادات نام برده اند.
← در تجارت
۱. ↑ مستند الشیعة، ج۱۴، ص۳۳.
فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت علیهم السلام، ج۵ ص۵۴۵، برگرفته از مقاله«غریب».
...

دانشنامه عمومی

غریب (هامون). غریب، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان هامون در سیستان و بلوچستان است. [ ۱]
این روستا در دهستان محمدآباد قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۹۵، جمعیت آن ۹۴ نفر ( ۳۶ خانوار ) بوده است. [ ۲]
عکس غریب (هامون)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

(در لغت، به معنی ناآشنا،در برابر قریب) در اصطلاح منطق، دربرابر ذاتی قرار دارد و با توجه به حوزه های منطق در دو معنا به کار می رود: ۱. در حوزۀ معّرِف، غریب به معنی نامأنوس، غیر معروف و غیر متداول است و، به همین سبب، لفظی مأنوس و آشنا به جای آن می نهند و بدین سان از طریق شرح الاسم (نظیر تعریف فرهنگ های لغت) به تعریف لفظ غریب می پردازند؛ ۲. در حوزۀ حجت، غریب عبارت است از آنچه از ذات و ماهیّت بیرون است. به همین سبب، شرط است که در برهان، محمولات، مقدمات ذاتی (در برابر غریب) موضوعات خود باشند و این از آن روست که غریب، علّت حکم نمی تواند بود.

مترادف ها

traveler (اسم)
سالک، غریب، سیار، سایر، سیاح، مسافر، عابر، رهنورد، پی سپار رهنورد، پی سپار

foreigner (اسم)
بیگانه، خارجی، غریب، اجنبی

wanderer (اسم)
اواره، غریب، سیار، سرگردان، خانه بدوش

stranger (اسم)
بیگانه، غریب، اجنبی

homeless person (اسم)
غریب

poor person (اسم)
غریب

immigrant (صفت)
غریب

singular (صفت)
غریب، شگفتی، فوق العاده، خارق العاده، تک، تکین، منفرد، منحصر بفردی، واژه مفرد، فرید، صیغه مفرد

rare (صفت)
غریب، رقیق، لطیف، خام، نادر، کمیاب، کم، نیم پخته، نایاب

strange (صفت)
غیر عادی، خل، بیگانه، خارجی، غریب، عجیب، عجب، اجنبی، نامعلوم، غریبه، ناشناس، نااشنا

whimsical (صفت)
غریب، بوالهوس، وسواسی، دهن بین

weird (صفت)
غریب، مرموز، خارق العاده، عقبایی

extravagant (صفت)
غریب، عجیب، گزاف، غیر معقول، گزافگر

alien (صفت)
غیر، مغایر، ناسازگار، بیگانه، خارجی، غریب، غیره

poor (صفت)
ناسازگار، فرومایه، پست، غریب، بی پول، محتاج، فقیر، بی چاره، فرومانده، نا مرغوب، بی نوا، معدود، ناچیز، دون، لات، مستمند، ضعیف الحال

unusual (صفت)
غیر عادی، غریب، خارق العاده، غیرمعمول، مخالف عادت

uncommon (صفت)
غیر عادی، غریب، غیر معمولی، غیر متداول، نادر، کمیاب، غیرمعمول

eccentric (صفت)
غیر عادی، غریب، عجیب، گریزنده از مرکز، بیرون از مرکز

homeless (صفت)
سرگردان، اواره، غریب، دربدر، بی خانمان، بی مسکن، خانه بدوش، بی مکان و منزل

فارسی به عربی

اعجوبة , باروکی , حنون , رومانسی , غربة , غریب اطوار , غیر عادی , فضولی , قریب , مفرط , مهاجر , وحید ، أجْنَبی

پیشنهاد کاربران

بی شهر. [ ش َ ] ( ص مرکب ) ( از:بی شهر ) غریب. ( مهذب الاسماء ) . رجوع به شهر شود.
به سخن های دلربای غریب/در زمانه غریب باید بود. . . غریب اول=شگفت ؛ غریب دوم=منفرد و یگانه. ( مقامات حمیدی )
غریب سنگسری غریبو مونث غریبه مذکر بی کسو مونث بی کسه مذکر منزویو مونث منزوی یه مذکر
زه در گاه یار باعظمت گدائیم اما چه غریب
نشانه یار در این گردون اعیان اما چه غریب
ما از جای دیگر آمدیم در خاکدان چه هستیم غریب
...
[مشاهده متن کامل]

در میان جمع با امال گوناگون ولی ما جه غریب
ددهائی که چنگال تیز برای غارت در این جمع چه غریب
متحجرین وجاهلین در هوا خود خوش ما چه غریب
سبکباران چون شاهپرک در هوا دوست ما چه غریب
دانش پژوهان نگاه عمیق در پدیده ها یار ما چه غریب
ما به دنیا آمدیم غریب میرویم به جایی غریب
ما از مور و ملخ چه غریب در این جهان هستیم چه غریب در غریب
کس نشد یار من بجز از درون خود ببین چه هستیم غریب
در نگاه ژرف نادان چه هستیم چه غریب
در نگاه دانا و آگاه هستیم حقیر و غریب
به امید آن روم به جایی که نباشیم غریب
زانکه با ما آشناست ما هستیم با او غریب
زانکه با درد ما اگاه ما هستیم با درد خود غریب
ما بسوزیم زین درد غریب در استان دوست هم هستیم غریب
پارسی هر کس با امال و آرزویش ساخته دیواریکه هست با دیگران غریب
در این دیار غربت با یار هم پیمانه شو تا نباشی غریب
امدیم

نَشناس
بیگانه، غریبه، ناآشنا، ناشناخته، ناشناس، بیکس، فقیر، نامحرم، اجنبی، خارجی، بدیع، حیرت انگیز، شگفت، شگفت آور، عجیب، غیرعادی، طرفه، طریف، نو، دورازوطن، دورافتاده
مهجور
بی ظهیر. [ ظَ ] ( ص مرکب ) بی یار و یاور. بی پشتیبان : سلطان عزم غزنه کرد و هیبت رایت او دوردست افتاد. امیر ابوالفوارس بی ظهیر و مجیر بماند. ( ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 391 ) . رجوع به ظهیر شود.
در شهری تنها بودن
غریب در عربی به معنای عجیب بود است
غریب:دور از وطن ، دور از فهم و ادراک ، شگفت و کمیاب.
( ( خود غریبی در جهان چون شمس نیست
شمس جان باقئی کش امس نیست ) )
( شرح مثنوی شریف، فروزان فر ، بدیع الزمان ، چاپ هشتم ، 1375 . ص 90 )

تنها
بی کس

بیگانه، نا اشنا، ناشناس، ناشناخته، غریبه
کسی که او را نمیشناسد
اجانب
اجنبی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس