غروق

لغت نامه دهخدا

غروق. [ غ ُ ] ( ترکی ، اِ ) غُرُق. قرق. قورق. رجوع به همین مدخل ها شود : نیز بهانه ای بر باسقاق و نواب و حکام کردندی که فلان موضع را غروق کرده بودیم و آنجا شکار کردند... و اگر کسی در حوالی آن غروق دور یا نزدیک بگذشتی بلاکلام اسپ و جامه یا مبالغ زر به خدمتی از او بستدندی. ( تاریخ غازان ص 343 ). این خبر در غروق «ارغون » به سمع میرزا ابابکررسید لشکریان خود را استمالت داده به عزم رزم اعدا بازگردیده... ( حبیب السیر چ تهران جزء 3 از مجلد 3 ص 182 ). و در کوه شاهو که برابر دهخوارگان است غروق بزرگ او ساختند. ( ذیل جامع التواریخ رشیدی ). صندوق او در آن غروق دفن کردند. ( ذیل جامع التواریخ رشیدی ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - در آب فرو رفتن آب از سر گذشتن زیر آب رفتن و خفه شدن ۲ - جذب شدن شیفته گشتن ۳ - ( اسم ) غوطه وری توام با نابودی . یا غرق چشمه سیماب . مغرور و فریفته دنیا . یا غرق چشمه قیر . ۱ - فرو رفته در آب ۲ - فریفته دنیا ۳ - آفتاب فرورفته ۴ - شیفتگی ۵ - ( صفت ) در آب فرو رفته مرده در آب مغروق ۶ - در هم آمیخته ۷ - استبرق .

پیشنهاد کاربران

بپرس