لغت نامه دهخدا
غروش. [ غ ُ] ( ع اِ ) ج ِ غِرش. ( اقرب الموارد ) ( دزی ). و آن برابر چهل باره است ، و قرش نیز گویند و هر دو معربند. ( از اقرب الموارد ). قروش. پیاستر . رجوع به غرش شود. || به صورت جمع، پول نقره ای است و غروشة را از همین جمع ساخته اند. ( دزی ج 2 ص 206 ). مسکوکی مسینه در مصر و عراق و جز آن.
فرهنگ فارسی
( اسم ) واحد مسکوک رایج در ممالک عربی معادل ۴٠ باره . توضیح در عربی آن را جمع غرش گیرند ولی این مفرد در فارسی مستعمل نیست .
شعوری در لسان العجم بمعنی خروش آورده و شعر مخدوشی نیز بعنوان شاهد ذکر کرده است
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید