غروری کاشی
لغت نامه دهخدا
چو عکسی که در آب دارد نشست
به هر جنبشی میخورم صد شکست.چو افروزد رخ از می برنخیزد از گرانباری
ز بس در دامنش بال و پر پروانه میریزد.به سایه پر و بالش به اضطراب روم
چو مرغ نامه بری رو به آن دیار کند.در عهد جمال تو نگیرند ز گل آب
عکس تو به هر آب که افتاد گلاب است.دور از تو چو پیران قدمی میکشم ازضعف
و آنجا که توئی طفلم و رفتار ندارم.
آذر در آتشکده گوید: غروری از اهل آن دیار ( کاشان ) است وحالش از این یک شعر آشکار است :
بگذار که پنهان بود این راز جگرسوز
انگار که گفتیم و دل چند شکستیم.
رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید