غرنبیدن نای در کوه و دشت
ز آوای تندر همی درگذشت.
فردوسی ( از آنندراج ).
برآمد ده و افکن و گیر و روغرنبیدن کوس و پیکار و غو.
اسدی.
لشکر شادبهر درجنبید نای رویین و کوس بغرنبید.
عنصری ( از فرهنگ اسدی ).
چون به رزم اندر غرنبیده چو شیر خشمگین زهره در تن شیر را از هیبت او خون شده.
بوعلی چاچی.
رجوع به غرنبه شود.|| غر و لند کردن. ژکیدن.
ترکیب ها:
- غرنبان . غرنبش. غرنبندگی. غرنبنده. غرنبیدگی. غرنبیده. رجوع به همین مدخل ها شود.