غرمج

لغت نامه دهخدا

غرمج. [ غ َ م ِ / م َ ] ( اِ ) سیاه دانه را گویند، و آن تخمی باشد سیاه که بر روی خمیر نان پاشند. ( برهان قاطع ). در فرهنگ فخر قواس به کسر میم به معنی سیاه دانه گفته و این بیت را که قائلش معلوم نیست شاهد آورده :
جوی ز خرمن تو به ز کشت خرمن عمر
گدای دانه خال توام نه از غرمج.
و ظاهراً این شعر درویش سقاست. ( فرهنگ رشیدی ). در فرهنگ جهانگیری غرمچ به جیم فارسی آمده است. نام تخم گیاهی خوشبو و شبیه به زیره که گرویا نیز گویند. ( ناظم الاطباء ). شونز. ( فرهنگ نظام ). شنز. ( رشیدی ). شینیز. شنیز. سنیز. ( برهان قاطع ). رجوع به شونیز شود. || ارزن پخته به چربی یا به گوشت. ( فرهنگ رشیدی ) ( اوبهی ). در فرهنگ لغات قدیم شاهنامه حکیم فردوسی که محمد علوی طوسی در اصفهان به سیصد سال پیش ، از روی لغات مرقومه حواشی شاهنامه نقل کرده گوید: غرمج پختنی است از گوشت و روغن و ارزن. فردوسی از قول شوهری که زنش برای او غرمج پخته بود به تهدید و خشم گفته است :
مرا غرمج ار تو بپختی نه بی
زهی شوخ دیده زهی روسپی
نه بی به زبان دری ؛ یعنی چه می شد و چه بود. معلوم می شود خورشی که اکنون غرمه گویند همان غرمج قدیم است. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( فرهنگ نظام ذیل غرمج ). «ولف » به معنی حلوا آورده ، و در فرهنگ اسدی «غرمج آب » آمده است. ( لغات شاهنامه تألیف رضازاده شفق ).
- غرمج آب ؛ خوراکی است از ارزن پخته. ( فرهنگ اسدی ذیل لغت پی ) :
مرا غرمج آبی بپختی به پی
به پی گر بپختی تویی روسپی.
خجسته ( از فرهنگ اسدی ذیل پی ).

فرهنگ معین

(غَ مَ ) (اِ. ) ارزن پخته به چربی یا به گوشت .

فرهنگ عمید

۱. (زیست شناسی ) سیاه دانه، شونیز.
۲. خوراکی که با آرد ارزن و گوشت یا روغن بپزند.

پیشنهاد کاربران

بپرس