دلش غرقه گشته به آز اندرون
پراندیشه بنشست با رهنمون.
فردوسی.
دل خاقانی از این درد، برون پوست بسوخت وز درون غرقه خون گشت و خبر کس را نی.
خاقانی.
خاک من غرقه خون گشت مگریید دگربس کنید از جزع ار اهل جزائید همه.
خاقانی.
آشنایان ره عشق در این بحر عمیق غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده.
حافظ.