غرقه شدن


معنی انگلیسی:
steep

لغت نامه دهخدا

غرقه شدن. [ غ َ ق َ / ق ِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) غرق شدن. در آب فروشدن. خفه شدن در آب. غریق شدن :
دهان خشک و غرقه شده تن در آب
ز رنج و ز تابیدن آفتاب.
فردوسی.
چو خورشیدتابان ز گنبد بگشت
به خون غرقه شد کوه و دریا و دشت.
فردوسی.
به دل گفت گر با نبی و وصی
شوم غرقه ، دارم دو یار وفی.
فردوسی.
گرد گرداب مگرد، ارت نیاموخت شنا
که شوی غرقه چو ناگاهی ناغوش خوری.
لبیبی ( از فرهنگ اسدی نسخه نخجوانی ).
ایشان بر چپ و راست در آن جویها گریخته غرقه شدند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 467 ).
غرقه شده ای به بحر دنیا در
یا هیچ همی به دین نپردازی.
ناصرخسرو.
غرقه نشدی به پیش کشتی
گر نیستیی به غایت احمق.
ناصرخسرو.
تا غرقه نشد سفینه در آب
رحمت کن و دست گیر و دریاب.
نظامی.
زآب خوردن تنش به تاب افتاد
عاقبت غرقه شد در آب افتاد.
نظامی.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) در آب فرو رفتن غرق شدن .

پیشنهاد کاربران

غرق شدن . فرو رفتن. غریق شدن. خفه شدن در اب. فرو رفتن در چیزی.
دراب فرو رفتن ، غرق شدن

بپرس