غرقه

/qarqe/

مترادف غرقه: مستغرق، غریق، فرورفته، مغروق

معنی انگلیسی:
drowned

لغت نامه دهخدا

( غرقة ) غرقة. [ غ َ ق َ ] ( اِخ ) قریه ای است در یمامة و نخلستانی است متعلق به بنی عدی بن حنیفة. ( از معجم البلدان ).

غرقة. [ غ َ رِ ق َ ] ( ع ص ) زمین نیک سیراب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

غرقة. [ غ ُ ق َ ] ( ع اِ ) یک شربت از شیر و مانند آن. ج ، غُرَق. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
غرقه. [ غ َ ق َ / ق ِ ] ( ص ) غریق. ترکیبی است از غرق + هَ ( نسبت ). ( از غیاث اللغات ). در آب شده. ( آنندراج ). در آب فرورفته. در آب مرده. آنکه آب از سر وی بگذرد.غارق. مغروق. غرق شده. رجوع به غرق شود :
چون نمد همچو دیبه شد چه علاج
چاره چه غرقه را برود برک.
خسروی ( از لغت فرس ذیل برک ).
برون کرد ببر بیان از برش
به خوی اندرون غرقه بد مغفرش.
فردوسی.
کمانی به بازو و نیزه به دست
به آهن درون غرقه چون پیل مست.
فردوسی.
تو در دریای هجرم غرقه بودی
ز موج غم بسی رنج آزمودی.
( ویس و رامین ).
دلت با یار دیگر زآن بپیوست
کجا غرقه به هر چیزی زند دست.
( ویس و رامین ).
بتان را به خاک اندر افکنده تن
به خون غرقه پیش بت اندر شمن.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
غرقه اند اهل خراسان و نه آگاهند
سر به زانو من برمانده چنین زآنم.
ناصرخسرو.
نجم دین ای من و هزار چو من
غرقه بحر بر و منت تو.
سوزنی.
بیمارم و چون گل که نهی در دم کوره
گه در عرقم غرقه و گه در تبم از تاب.
خاقانی.
تن غرقه خون رفتم و دل تشنه امید
کز آب وفا قطره به جوی تو ندیدم.
خاقانی.
غرقه عشق و تشنه وصلیم
کآرزومند زلف و خان توایم.
خاقانی.
تابوت اوست غرقه ٔزیور عروس وار
هر هفت کرده هشت بهشت است بنگرید.
خاقانی.
نیست یکدم که بنده خاقانی
غرقه فیض مکرمات تو نیست.
خاقانی.
به آب اندر شدن غرقه چو ماهی
از آن به کز وزغ زنهار خواهی.
نظامی.
غرقه ای دید جان او شده گم
بر چون خم نهاده بر سر خم.
نظامی.
کرد نظامی ز پی زیورش
غرقه گوهر ز قدم تا سرش.
نظامی.
گیرم که حال غرقه ندانند دوستان بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

مرکب ازغرق(عربی )و(، ه )پسوندنسبت فارسی غریق، غرق شده
در آب فرو رفته مغروق . توضیح به معنی غریق در عربی نیامده ولی در فارسی مستعمل است : و این غرقه شدن کشتی ها و خراب شده شهرها ...
یک شربت از شیر و مانند آن

فرهنگ معین

(غَ قِ ) (ص . ) در آب فرو رفته ، غرق شده .

فرهنگ عمید

غرق شده و فرورفته در آب، غریق: غرقه ای دید جان او شده گم / سر چون خم نهاده بر سر خم (نظامی۴: ۶۵۲ ).
* غرقه شدن: (مصدر لازم ) [قدیمی] فرورفتن در آب و غرق شدن.
* غرقه کردن: (مصدر متعدی ) [قدیمی] فروبردن در آب و غرق کردن.

پیشنهاد کاربران

دریدن، فرو رفتن
غرقه : غرق شده ، شیفته شده
غرق شدن
غرق شده
آب افتاده
فرو رفتن
غرقه به نظر من معنای غرق شدن است

بپرس