بلوچ پای و بپا چاه و غرغر و بکره
به نایژه ، به مکوک و به تار و پود ثیاب.
خاقانی ( از فرهنگ رشیدی ) ( از جهانگیری ).
غرغره. ( فرهنگ رشیدی ). || در عربی سر حلقوم را گویند که از جانب دهان است . ( برهان قاطع ). سر گلو از سوی دهان.- جان به غرغر یا غرغره رسیدن ؛ کنایه از رنج بردن بسیار به حدی که نزدیک به مرگ و حالت احتضار باشد. جان به لب رسیدن :
ز بس چون و چرا کاندر دلم خاست
رسید از خیرگی جانم به غرغر.
ناصرخسرو.
چو مدحت بر آل پیمبر رسانم رسدناصبی را از آن جان به غرغر.
ناصرخسرو.
قصه چکنم ز درد بیماری شیرین جانم رسیده با غرغر.
مسعودسعد.
هم خواهدش زمانه که آید به در به زودجان عدوی تو که رسیده به غرغر است.
استاد ( از فرهنگ شعوری ).
غرغر. [ غ ُ غ ُ ] ( ص ) دبه خایه. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( فرهنگ رشیدی ) ( جهانگیری ). شخصی که خصیه او بزرگ و پرباد شده باشد و به عربی مفتوق خوانند. ( برهان قاطع ). کسی که خایه او ورم داشته باشد و صدا کند. ( آنندراج ) ( از انجمن آرا ) ( فرهنگ رشیدی ). وجه تسمیه آواز غرغر است که از خایه فتق دار بیرون می آید. ( از فرهنگ نظام ). غر. غرغره. غرفنج. غُرّوک. رجوع به غر شود. || کسی را گویند که از روی خشم و قهر در زیر لب سخن گوید. ( برهان قاطع ). || ( اِ ) سخنی که زیر لب از خشم برآید. ( فرهنگ رشیدی ) ( از آنندراج ) ( جهانگیری ) ( انجمن آرا ) . و گویند مأخوذ است از غرش. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). قرقر. لندلند :
به خشم آمد دهد دشنام غرغر.
ابوالمعانی ( از فرهنگ شعوری ).
|| نام آواز رعد. || ( اِ صوت ) بانگ شکم. غراغر. قراقر بطن. غار و غور شکم.غرغر. [ غ ِ غ ِ ] ( اِ صوت ) آوازی که از دولاب هنگام آب کشیدن بیرون می آید. ( فرهنگ نظام ). || بانگ چرخ عرابه. || مجازاً حرف زدن کسی بسیار و بیجا. ( از فرهنگ نظام ).بیشتر بخوانید ...