غرشت پلنگ دولت تو
بر شیردلان دریده خفتان.
خاقانی.
بحری که عید کرد براعدا به پشت ابراز غره اش درخش و ز غرشت تندرش.
خاقانی ( دیوان ص 230 ).
لشکری دیده شبیخون برده بر دیوان روس از کمین غرشت شیر سیستان انگیخته.
خاقانی.
|| آواز شیهه اسب را گویند خصوصاً. ( برهان قاطع ) ( شرفنامه منیری ) ( از فرهنگ شعوری ). || صدای خر. ( ناظم الاطباء ). || خشم آلوده شدن و غریدن. ( آنندراج ).غرشة. [ غ َ ش َ ] ( ع اِ ) یکی غَرش ، میوه درختی. ( اقرب الموارد ). رجوع به غرش شود.