غرز
لغت نامه دهخدا
- غرز چوب در زمین ؛ فروبردن و نشاندن آن. ( از اقرب الموارد ) .
|| غرز فی اللحم قطعاً من شحم خنزیر. فروبردن و آمیختن پیه در گوشت. || داخل شدن در چیزی : و اذا اصاب الغریم لم یراه الا ان یغرز فی لحمه. فرورفتن پای در گل. غرز رجله فی الوحل. ( دزی ج 2 ص 206 ). || پا در رکاب آوردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). پای در رکابی که از چوب باشد نهادن. ( تاج المصادر بیهقی ). پای در رکاب نهادن. || غرز ملخ ؛ فروبردن وی دم خود را در زمین برای تخم گذاشتن. || غرز گیسو؛ پیچیدن موی آن و فروبردن سر موها در اصول آن. ( از اقرب الموارد ). || اطاعت سلطان کردن بعد نافرمانی. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).
غرز. [ غ َ رَ ] ( ع اِ ) نام نوعی از عصی الراعی ( عصاالراعی ) اصغر است.که سرخ مرد ماده باشد چه آن به دو قسم می شود: نر و ماده ، و آن را به شیرازی کسته گویند. ( برهان قاطع ). نوعی از گیاه یز یا گیاهی است مانند کوم که بدترین چراگاه است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ضرب من الثمام او نباته صغیر کنبات الاذخرمن شر المرعی. ( اقرب الموارد ). نوعی کوچک از عصاالراعی. ( دزی ج 2 ص 206 ). در تذکره داود ضریر انطاکی با «ر» به جای «ز» آمده. رجوع به غرر و عصاالراعی شود.بیشتر بخوانید ...
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
دادن چیزی به موقت