- غرت و غراب ؛ متکبر و مغرور. ( از فرهنگ نظام ). رجوع به غراب شود.
- امثال :
دو غرت و نیم باقی است . رجوع به دو غرت و نیم شود.
غرت. [ غ َرْ رَ ] ( ع اِ ) غرة. رجوع به غرة شود.
غرت. [ غ ُرْ رَ ] ( ع اِ، مص ) غرة. رجوع به غرة شود.
غرت. [ غ ِرْ رَ ] ( ع ص ، مص ) غرة. رجوع به غرة شود.
غرة. [ غ ِ رَ ] ( ع مص ) وعده. نوید. ( منتهی الارب ): وَغ-َرَ فلاناً غرةً؛ وعده. ( اقرب الموارد ). || غره آفتاب بر کسی ؛ سخت افتادن آن بر وی. ( از اقرب الموارد ).
غرة. [ غ ِرْ رَ ] ( ع مص ) فریفتن. بیهوده امیدوار کردن کسی را. ( منتهی الارب ). گول زدن. حریص کردن به باطل. ( از اقرب الموارد ). غَرّ.غرور. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به غَرّ شود. || در «لطائف » غره به فتح اول و تشدیددوم به معنی فریفته شدن و به کسر اول و تشدید دوم به معنی فریفتگی و غافلی آمده است. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). فریفته شدن. غافل شدن. || با دهانه ٔتیغ با کسی کاری کردن که شبیه قتل و ذبح باشد. غَرّ. ( از اقرب الموارد ). || ریختن آب. صب. غرة در مشک آب ، آن است که آن را در آب گذارند و با دست آب را به درون آن وارد کنند و به این کار مداومت کنند تا پر شود. غَرّ. غرور. ( از اقرب الموارد ). || ( اِمص ) ناآزمودگی کار. غفلت. بی خبری. یقال : کان ذلک فی غِرَّتی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ج ، غِرَر. ( اقرب الموارد ). || ( ص ) فریفته. گول خورده. هزاک. ( فرهنگ اسدی نخجوانی ). مغرور :
به ملک ترک چرا غره اید یاد کنید
جلال و دولت محمود زاولستان را.
ناصرخسرو.
ای شده مشغول به کارجهان غره چرائی به جهان جهان.
ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 316 ).
ای به دیدار فتنه چون طاووس وی به گفتار غره چون کفتار.
سنائی.
غره به ملکی که وفائیش نیست زنده به عمری که بقائیش نیست.
نظامی.
ای مدعی زاهدغره به دعوت خودگر سر عشق خواهی دعوی ز سر به در کن.
عطار.
بیشتر بخوانید ...