برین کهنه غربیل بر نان جو
همیدار در پیش تا جو درو.
فردوسی.
و شکر پاک کرده بکوبند و به غربیل فروگذارند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).چون نیامد بر سر غربیل هیچ
پای در گل خاک بر سر ریختیم.
عطار.
رجوع به غربال شود.غربیل. [ غ ِ ] ( ع اِ ) گنجشک. در حدیث ابن زبیر آمده : اتیتمونی فاتحی افواهکم کانکم الغربیل. ( اللسان از ذیل اقرب الموارد ).