غربیب
لغت نامه دهخدا
غربیب. [ غ ِ ] ( اِخ ) ابوالحسن غربیب بن خلف بن قاسم الخطیب القیسی المجریطی نزیل «مالقه ». از اهل علم بود و دارای تصنیفی است. ( از الحلل السندسیة چ 1936م. ج 1 ص 457 ).
غربیب. [ غ ِ ] ( اِخ ) صاحب الحلل السندسیة گوید: وی شاعر مردم طلیطله بود و وی را بسیار دوست میداشتند و در قیام این شهر به مخالفت حکم بن هشام ( متوفی 206 هَ. ق. ) به رهبری عبیدةبن حمید، این شاعر یکی از محرکان مردم طلیطله به انقلاب بود. رجوع به کتاب مذکور چ 1936م. ج 1 ص 457 شود.
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. (صفت ) پیرمردی که موی سر و ریش خود را با خضاب سیاه کند.
۳. (صفت ) بسیار سیاه.
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید