غربله
لغت نامه دهخدا
- غربله شهر ؛ کشف حال مردم آنجا. غربل البلد؛ کشف حال من بها. ( اقرب الموارد ).
|| پراکندن : غَرْبَلَه ُ؛ فَرَّقَه ُ. ( ذیل اقرب الموارد ). || بریدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). پاره پاره کردن : غربل الشی ٔ؛ قطعه. ( اقرب الموارد ). || کشتن و سائیدن قوم را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ): غربل القوم ؛ قتلهم و طحنهم . || رفتن در زمین. غربل الرجل فی الارض ؛ ذهب فیها. ( اقرب الموارد ). || نوعی جماع. رجوع به مجمع الامثال میدانی چ تهران 1290 ص 334 و غربیله شود.
فرهنگ فارسی
فرهنگ عمید
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید