غرب

/qarb/

مترادف غرب: باختر، مغرب، باخترزمین، ناپدیدشدن ، مشرق زمین

متضاد غرب: خاور

برابر پارسی: باختر، خوربران

معنی انگلیسی:
west, the west or occident

لغت نامه دهخدا

غرب. [ غ َ ] ( ع مص ) پنهان گردیدن. غایب شدن. دور شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). فرونشستن. ( غیاث اللغات ). ناپدید شدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || رفتن. به یک سو شدن. || شادمانی کردن. || تمادی و درنگی کردن. || ریخته گردیدن اشک. ( منتهی الارب )( آنندراج ). مسیل الدمع او انهلاله من العین. ( اقرب الموارد ). || ( اِمص ) تیزی هر چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). تیزی. حدت. ( از تاج العروس ) ( جهانگیری ). || تیزی تیغ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). تیزی نای شمشیر. ( جهانگیری ): سیف غرب ؛ ای قاطع حدید. ( تاج العروس ). تیزی نای زبان. ( جهانگیری ). || تیزی رفتار اسب ، و اول رفتار. ( منتهی الارب ).غرب الفرس حدته و اول جریة. ( تاج العروس ). || تیزی دندان. و آبداری آن. ج ، غُروب. ( منتهی الارب ) ( دهار ). || ( اِ ) جای فروشدن آفتاب . ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( جهانگیری ). مغرب. ( غیاث اللغات ). مغیب. خلاف شرق : سخن تو در شرق و غرب روان است. ( تاریخ بیهقی ).
آفتاب از غرب گفتی بازگشت از بهر حاج
چون نماز دیگری بهر سلیمان دیده اند.
خاقانی.
بوالمظفر ظل حق چون آفتاب
مالک الملک جهان در شرق و غرب.
خاقانی.
از روی تو ندید در اطراف شرق و غرب
وز رای شاه عادل روشنتر آفتاب.
خاقانی.
|| همه بلادی که نسبت به بلاد دیگر در جهت غرب واقع شوند، مانند بلاد فرنگ نسبت به بلاد عرب ، و مقابل آن شرق است. ( اقرب الموارد ).
- اهل الغرب ، یا اهل غرب ؛ مردم مغرب زمین. مردمانی که در طرف مغرب سکنی ̍ دارند. و مردم فرنگستان. مقابل اهل شرق. ( ناظم الاطباء ).
|| اول هر چیزی و حد آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || اسب تیزرو. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). الفرس الکثیرالجری. ( اقرب الموارد ). || مشک آب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). روایة. ( اقرب الموارد ). || ستور آبکش. || دلو بزرگ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). دلو کلان که بدان آب از چاه کشند. ( غیاث اللغات ). یقال : کان غربیها فی غربی دالج ؛ ای غربی العین و هی مقدمها و مؤخرها فی دلوی ساق. || بثرة فی العین. ( اقرب الموارد ). آبله ریزه است در چشم و آماسی در دنباله آن. || رگ آب چشم که همیشه روان باشد چون ناسور. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ناسوری. ( غیاث اللغات ). مجرای اشک و جای ریزش آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). جای روان شدن اشک. || ورمی که به گوشه چشم به طرف بینی پیدا می شود. ( غیاث اللغات ) . ورم فی الماقی. ( اقرب الموارد ). ناصور که در گوشه انسی چشم حادث گردد. در ذخیره خوارزمشاهی آمده : آماسی است کوچک از نوع خراج اندر گوشه چشم میان چشم و بینی ، هرگاه این آماس بگشاید و سرکند آن را غرب گویند. - انتهی. ترشح گوشه چشم از جانب انسی ( ماق )، که چون بیمار چشم برهم نهد زردابه ای از آن جاری گردد و آن را ناصور نیز گویند. ابن البیطار گوید: هو الناصور الذی یکون فی مأقی العین. اخیلوس. ( مفردات ذیل کلمه جوز ) و اذا مضغ و وضغ علی... نواصیر العین التی یقال له اخیلوس و هو الغرب ابراء. ( مفردات ذیل جوز ). ابوعلی سینا در قانون آرد: غرب ناصوری است که در موق انسی چشم حادث می شود و بیشتر اوقات به دنبال خراج و جوشی که در موضع ظاهر شده به وجود می آید و بعد شکافته می شود و ناصور می گردد، و این خراج را قبل از شکافته شدن اخیلوس نامند، و چون این عضو رقیق الجوهر است از باطن آن به سوی کالجوبه منتهی می شود و بین استخوان بینی و مقله قرار میگیرد و وقتی شکافته شد شکافی باقی میگذارد که التیام آن دشوار است ، زیرا عضو مرطوب است و با وجود رطوبت دائماً حرکت می کند. و بسا اوقات ، انفجارش به سوی خارج می شود و گاهی انفجارش به سوی داخل چشم طرف راست یا چپ و گاهی به هر دو طرف است. و بسیار اتفاق می افتد که انفجارش به سوی بینی متمایل می شود و به سوی آن سیلان می کند، و ممکن است چرک آن به استخوان بینی رسد و آن را فاسد و سیاه کند سپس آن را بخورد و غضروفهای پلک را فاسد و چشم را پر از زرداب کند که بافشار بیرون شود. ( از قانون چ تهران کتاب ثالث صص 63 - 64 ). رجوع به مفردات ابن البیطار در خواص بابونج شود. || اشک که از چشم برآید. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). دمع: سالت غروبه ؛ ای دموعه. || الفیضة من الدمع؛ جریان اشک. ( اقرب الموارد ). || فراهم آمدنگاه آب دهان. || بسیاری آب دهن و تری آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). کثرة الریق و بلله و منقعه. ( اقرب الموارد ). || روزسقی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). روز آب خورانیدن. || پیشگاه چشم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مقدم العین. ( اقرب الموارد ). || مؤخر چشم. || درختی است حجازی سطبر خاردار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . قیل : و منه لایزال اهل الغرب ظاهرین علی الحق ؛ ای الحجاز... ( اقرب الموارد ). درخت قواق. ( فرهنگ شعوری ). || یقال اصابه سهم غرب ( مضافة و نعتاً )؛ یعنی رسید تیری که تیراندازش معلوم نیست. ( منتهی الارب ). همچنین است سَهْم ُ غَرَب و سَهْم ٌ غَرَب ٌ. ( اقرب الموارد ). || سوراخ کردن تیر قلب را: گویند غرب السهم فی فؤاده ؛ یعنی تیر قلب او را سوراخ کرد. ( دزی ج 2 ص 204 ). || روانی می. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). الفیضة من الخمر. ( اقرب الموارد ). || عرق پیشانی. ( تاج العروس ). || خواب. ( تاج العروس ). || اعلی الماء؛ بالای آب. ( تاج العروس ). || دوری. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). النوی و البعد؛ جدائی و دوری. || حدت و نشاط. ( اقرب الموارد ): کففت من غربه ؛ ای من حدته ، و انی اخاف علیک غرب الشباب ؛ ای حدته و نشاطه. ( از اقرب الموارد ). || از عیوب خلقی اسب است ، و آن سفیدی اشفار چشمان اوست که ضعف بینائی وی را در برابرماه و گرمای سخت سبب می شود. ( از صبح الاعشی ج 2 ص 24 ). || ماشین آبی عموماً. ( دزی ج 2 ص 204 ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

نامی که در قدیم بقسمت جنوب غربی اسپانیا و مخصوصا پرتغال جنوبی اطلاق میشد ( المنجد لغ . ) غرب اقصی مغرب اقصی .
پنهان شدن، ناپدیدشدن، دورشدن، جای پنهان شدن آفتاب، جائی که آفتاب غروب میکند، مقابل شرق
( اسم ) ۱ - بید مجنون . ۲ - ترنگوت . ۳ - تومور کوچکی که در کنار زوایه داخلی چشم کیسه اشکی تولید می شود . این تومور ممکنست به صورت یک کیسه چرکی با دیوار محکم در آید و یا حالت التهاب و مشی حاد پیدا کند ورم ماق اکبر عین .
نام کوهی بشام کوهی است در شام در دیار کلب و در نزد آن چشمه آبی است موسوم به غربه

فرهنگ معین

(غَ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) پنهان شدن . ۲ - دور شدن . ۳ - (اِ. ) یکی از چهار جهت اصلی ، جای فرو شدن آفتاب ، باختر. ۴ - سرزمین های واقع در غرب (اعم از اروپا آمریکا ).

فرهنگ عمید

۱. بخشی از کرۀ زمین که در سمت غرب نصف النهار گرینویج است.
۲. جایی که آفتاب غروب می کند، یکی از چهار جهت اصلی.
۳. سمت چپ شخصی که رو به شمال ایستاده است.
۴. [مجاز] کشورهای اروپایی و امریکایی.
۱. درختی که میوه ندهد، پد، پده.
۲. سپیدار.
۳. بید.
۴. بید مجنون.
۵. طلا.
۶. نقره.
۷. قدح.
۸. خمر.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۱۹(بار)
دور شدن. در قاموس گفته: «اَلْغَرْبُ: اَلْمَغْرِبُ وَ الذِّهابُ وَالَّنَحّی» در اقرب الموارد گفته «غَرَبَتِ النُّجُومُ غُرُوباً: بَعُدَتْ وَ تَوارَتْ» در مجمع فرموده: اصل غرب به معنی تباعد و حد است «حّد» را دیگران نیز گفته‏اند. علی هذا غروب آفتاب و غیره را به علت دور شدن از افق و پنهان شدن غروب گفته‏اند. . چون آفتاب غروب می‏کرد از آنها به طرف شمال میل می‏کرد. . مَغرِب: محل غروب . آیه شامل تمام زمین است زیرا چون زمین را به شرق و غرب تقسیم کنیم جز خطّی موهوم که فاصل آن دو است چیزی نمی‏ماند. راجع به آیه . و . رجوع شود به «شَرَقَ» و راجع به آیه . رجوع شود به «طلع» و «حماء». در کریمه . مراد زمین شام و فلسطین است به قرینه «الّتی بارَکْنا» که در چند آیه در وصف سرزمین شام آمده است مشارق و مغارب مفید آن است که تمام آن زمین به دست بی اسرائیل افتاده است. در آیه . گفته‏اند مراد آن است که شجره زیتون در شرق و غرب باغ نیست تا آفتاب فقط در نصف روز بر آن بتابد و نصف روز در سایه باشد بلکه در محلی است که خورشید پیوسته بر آن می‏تابد، خوب می‏رسد روغنش صاف و عالی می‏شود که «یَکادُ زَیْتُها یُضی‏ءُ وَلَوْلَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ».

دانشنامه عمومی

غَرب یا باختَر یکی از چهار جهت اصلی است و در نقشه هایی که جهت شمال در بالایشان باشد، در سمت چپ است. باختر نقطه مقابل خاور است و °۹۰ با شمال ( هودر ) و جنوب ( دشتر ) اختلاف زاویه دارد و خود در زاویه °۲۷۰ جای دارد. این سو، سویِ فرورفتنِ ( غروب ) خورشید است.
«غرب» یک واژهٔ عربی است[ ۱] و برابر فارسی آن «باختر» است. [ ۲] باختر ریشه در «اپاختر» دارد که در زبان اوستایی به معنای شمال بوده است. [ ۳] [ ۴] این واژه همچنین نام یک منطقه در حدود «بلخ» امروزی بوده است. [ ۵]
در گذشته باختر در معنای خاور نیز به کار می رفته اما برای فرهنگ نویسان کنونی و در نوشته های امروزی در معنای غرب به کار می رود. [ ۶]
برای رفتن به غرب با استفاده از قطب نما برای ناوبری ( در مکانی که شمال مغناطیسی، همان جهت شمال واقعی باشد ) باید یک یاتاقان یا آزیموت را روی ۲۷۰ درجه تنظیم کرد. غرب، سمتی است که خورشید به سویش می رود. در نقشه ای با شمال در بالا، غرب، در سمت چپ است.
با توجه به جهت چرخش زمین، بیشتر بادها در بسیاری از نقاط در عرض های جغرافیایی میانی ( یعنی میان ۳۵ تا ۶۵ درجه عرض جغرافیایی ) از سمت غرب می وزند که به غرب وزان ها معروف اند. [ ۷] [ ۸]
در ایران و بسیاری از نقاط جهان، واژهٔ «غرب» بیشتر برای اشاره به جهان غرب به کار می رود که شامل اتحادیه اروپا، کشورهای EFTA، قاره آمریکا و کشورهای متأثر از ایشان و متحد با ایشان مانند استرالیا و نیوزیلند است.
مفهومِ «بخش غربی زمین» را می توان در امپراتوری روم غربی و مسیحیت غربی نیز دید. در طول جنگ سرد، «غرب» اغلب برای اشاره به اردوگاه ناتو در مقابل پیمان ورشو و کشورهای غیرمتعهد استفاده می شد. این واژه به جز در کاربرد جغرافیایی ( نقشه، ناوبری و مانندشان ) در کاربردهای فرهنگی - سیاسی، تعریفِ دقیقی ندارد.
در بودیسم چینی، غرب، نشان دهندهٔ حرکت به سوی بودا یا روشنگری است. ( بنگرید به سیر باختر ) . آزتک های باستانی باور داشتند که غرب، قلمرو الهه بزرگ آب، غبار و ذرت است. در مصر باستان، غرب به عنوان دریچه ای برای ورود به جهان پایین در نظر گرفته می شد و جهت اصلی در ارتباط با مرگ در نظر گرفته می شد. البته همیشه هم بار معنایی منفی نداشت. مصریان باستان همچنین باور داشتند که الهه آمنت، مظهر غرب است. [ ۹] سلت ها بر این باور بودند که فراتر از دریای غربی، در لبه های همهٔ نقشه ها، جهانِ پس از مرگ قرار دارد.
عکس غرب

غرب (فیلم). غرب ( رومانیایی: Occident ) فیلمی رومانیایی به کارگردانی کریستیان مونجیو است که در سال ۲۰۰۲ منتشر شد.
الکساندرو پاپودوپل
تانیا پوپا
کوکا بلوس
یوان گیوری پاسکو
دورل ویشان
گابریل اسپاهیو
• تورا واسیلسکو
عکس غرب (فیلم)

غرب (فیلم ۲۰۰۷). «غرب» ( انگلیسی: West ( 2007 film ) ) یک فیلم است که در سال ۲۰۰۷ منتشر شد.
عکس غرب (فیلم ۲۰۰۷)

غرب (فیلم ۲۰۱۳). «غرب» ( آلمانی: Westen ) فیلمی در ژانر درام است که در سال ۲۰۱۳ منتشر شد. از بازیگران آن می توان به جکی آیدو و یولیا فرانک اشاره کرد.
عکس غرب (فیلم ۲۰۱۳)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

مترادف ها

occident (اسم)
مغرب، مغرب زمین، غرب

west (اسم)
مغرب، مغرب زمین، غرب

western countries (اسم)
غرب

فارسی به عربی

غرب

پیشنهاد کاربران

خاور:خواب بَر.
باختر:بخت بیدار.
شمال :باد شب مال؛شبرو.
جنوب:بجنب بگرد بیاب، سرازیراست.
ایوار:غرب.
مشرق: از مهر ومیثرا میترا میسراک ومیشراک و میشراق است .
غرب، از غرب گرپ ؛ چراغ به گرپِ گَرپ افتاد، غرپ غرب روند آن است.
چهار سوی در زبان پارسی:
۱: باختر: شمال.
۲: نیمروز: جنوب.
۳: خورآی: شرق.
۴: خاور: غرب.
یادآوری: دوستان گل من، این چهار سوی در زبان پارسی است لیک پس از یورش تازیان به ایران، برخی از این واژگان جابجا به کاررفتند، انگار که کاربرد درست واژگان پارسی داشت فراموش می شد چنان که:
...
[مشاهده متن کامل]

( خاور: شرق )
( باختر: غرب )
این همان کاربرد نادرست است☝️

غرب: این واژه در سنسکریت: گره grah ( گرفتن ) ، در اوستایی: گرب grab؛ در سغدی: غرب qarb؛ در مانوی: gript؛ در پهلوی: griftan ( گرفتن ) ؛ واژه ی سغدی غرب به معنی گرفتن یعنی جایی که خورشید را می گیرد، به خوبی نشان می دهد که این واژه پارسی است.
نامی برای غرب= فرنگ
🇮🇷 واژه ی برنهاده: باختر 🇮🇷
طب سنتی. ناسور واقع در گوشه چشم را غرب نامند
باختر=بخر=بغر=غرب.
واژگان ( شمال، جنوب، شرق، غرب ) تماما دارای ریشه پارسی هستند.
همچنین در گذشته در پارسی از واژگان ( اپاختر، نیمروز ( رپیت وین ) ، خاور، باختر ) بهره میبردند
واژه اَربی ( =عربی ) شمال دارای ریشه پارسی است.
...
[مشاهده متن کامل]

۱ - شمال:
از واژه پارسی ( شم، چم، زم، دم ) به معنی سردی و سرما گرفته شده است
مانند: شمیران، چمران، زمزم، زمستان، دمیدن و. . .
که دارای یک معنای سرد و سرما هستند
۱ - اپاختر:
در پارسی در گذشته ( اپاختر ) میگفتند
که واژه اپاختر از دو بخش اپ ( بالا ) و اختر ( ستاره ) ساخته شده است و به معنی ستاره شمالی میباشد.
۲ - جنوب:
واژه اَربی جنوب هم از واژه پارسی پهلوی ( دَنب ) به معنی جنب، کنار، ته و پایین گرفته شده است.
۲ - رپیت وین ( نیمروز ) :
در زبان پارسی پهلوی دو واژه ( رپیت وین ) و ( نیمروز ) برای سوی پایین به کار میروند که هر دو به معنی میانه روز هستند.
۳ - شرق:
واژه اَربی شرق همریشه با واژه پارسی ( چراغ ) و واژه سانسکریت ( سوراج ) است به معنی روشنایی.
نکته: ( سدا های /چ/ و /ش/ همواجگاه هستند و میتوانند جابجا شوند )
نکته: زبان اَربی نویسه و سدای ( چ ) ندارد و آنرا با ( ش ) جابجا میکند.
۳ - اوش استر ( خورآسان ) ، خاور:
اوش به معنی بیرون آمدن ( تلو ) و بیرون رفتن ( مرگ ) است. تلو=طلوع
اوش استر یعنی جای بیرون آمدن نور.
واژه خورآسان از دو بخش خور و آسان ( بالا آمدن ) ساخته شده است. به مکان تلوِ خورشید ( خاور، شرق ) خورخاست، خورخیز هم میگویند.
۴ - خوربران ( باختر ) :
خوربران به معنای جایی است که خورشید به آنجا بُرده و ناپدید میشود.
۴ - واژه اَربی غرب هم از واژه پارسی ( گور ) به معنی فرو رفتن گرفته شده است.
در پارسی به غرب ( باختر ) نیز میگویند مانند سروده فردوسی که میگوید:
- چو خورشید در باختر گشت زرد/
شب تیره گفتش که از راه گرد
پَسگشت ( =مرجع ) :برگه31 از نبیگِ ( ریشه شناسی واژگان شیرین ایرانی ) نوشته مجید قدیمی ( نوبت چاپ:یکم1401 ) .

غربغرب
کردی: روژآوا
مجازا به معنای کشور های اروپایی و آمریکایی
در پارسی میانه �اَپاختر� است که امروزه به دیس باختر است.
باخترزمین ( در جایی که این واژه نه به مانش جغرافیایی که در چارچوبی سیاسی و اجتماعی بکار برده می شود، کاربرد �باخترزمین� را سزاوارتر می دانم )
نمونه:
�. . . بی یادآوری خاستگاه آن در رسانه های پارسی زبان یا به زبان های دیگر باخترزمین . . . به نام خود درج نموده اند. �
...
[مشاهده متن کامل]

برگرفته از یادداشتی در پیوند زیر:
https://www. behzadbozorgmehr. com/2015/02/blog - post_726. html

یکی از جهت های جغرافیایی
مغرب زمین
غرب به ترکی: گون باتان
باختر
غروب یا اروب از اروپ گرفتە شدە
چهار سوییه جهان در زبان لری که هنوز به کار می رود:
اَفتوزه=آفتاب زن====خاور ( خور آور ) =شرق
اَفتوپور=اَفتو گِلپ ( گِلیپ، قِلپ، قِلیپ ) =دُم اَفتو==== باختر=غرب
وُر رو = وَر رو ====شمال
دِهو=دِهون=دِوو=دوون=دومِن==== جنوب
...
[مشاهده متن کامل]

اَفتو=آفتاب
گِلپ، قِلیپ، قِلوپ ( فارسی ) =فرو افتادن، گِلپیدن
وررو به مَنای به طرف بالا ( بر رو )
شاید نام باستانی دریای مازندران به این مَنا باشد: ورکانه= وررُگان=وررُکان =شمالگان
دِوون و دِهون به مَنای پایین
واژه دون نیز به مَنای پایین و پست و فرومایه می باشد.
غروب، همان قِلپ و گِلپیدن و قلوپیدن است.
چِرَکه، شِرَقه=جرقه : شاید اَشِرَق ( لری ) از آغاز تابش خورشید باشد.
واژه های شمال و جنوب نیز به کار می رفته اند.
از باد شمال در گفتار روزانه و در ترانه ها و سروده ها یاد کرده اند.

خوربران ( خابران ) ( خابر ) = جایی که خورشید فرو می شود
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
پَسم، پَژیم ( سنسکریت: پَسچیما )
روژاپ ( کردی: روژاوا )
دَئوش ( اوستایی: دَئُشتَرَ )
پَرتیج ( سنسکریت: پْرَتیچی )
باختر ( پارسی دری؛ پهلوی: اَپاختر )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٠)

بپرس