غرانق
لغت نامه دهخدا
غرانق. [ غ ُ ن ِ ] ( ع ص ) جوان سپید خوب صورت. ( منتهی الارب ): شاب غرانق ؛ جوان تمام خلقت نازک اندام. امراءة غرانق و غرانقة؛ زن جوان پرگوشت. || ( اِ ) گیاه نرم که در بیخ عوسج روید. ( منتهی الارب ). قیل الغرنوق و الغرانق الذی یکون فی اصل العوسج اللین النبات. ( اقرب الموارد ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید