لغت نامه دهخدا
غرام. [ غ ِ ] ( معرب ، اِ ) گرام. رجوع به گرام و رجوع به کتاب النقود العربیة ص 26 و 38 شود.
غرام. [ غْرا / غ ِ ] ( اِخ ) معرب گرام. رجوع به گرام شود.
غرام. [ غ ُر را ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ غریم ، مثل غرماء، و این نادر است زیرا فعیل بر وزن فُعّال جمع بسته نمی شود. ( از ذیل اقرب الموارد ). || صاحب اقرب الموارد گوید: رواست که غارم معنی نسبت را برساند و به معنی ذواغرام یا تغریم باشد و غرام جمع آن محسوب شود. ثعلب در خبری حکایت کند که : «انه لما قعد بعض قریش لقضاء دینه اتاه الغرام فقضاهم دینه ». و در حدیث جابر آمده : «فاشتد علیه بعض غرامه فی التقاضی ». ( لسان العرب از ذیل اقرب الموارد ).
فرهنگ فارسی
جمع غریم صاحب اقرب الموازد گوید : رواست که غارم معنی نسبت را برساند و بمعنی ذو اغرام یا تغریم باشد و غرام جمع آن محسوب شود
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۳. عذاب، شکنجه و درد.
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید