غراس
لغت نامه دهخدا
غراس. [ غ َ ] ( ع اِ ) آنچه از داروی خوردن و مسهل برآید. ( منتهی الارب ). آنچه از داروی مسهل خوردن برآید. ( آنندراج ). ما یخرج من شارب دواء المشی. ( اقرب الموارد ). آنچه به وقت خوردن دارو از خورنده دارو بریزد. || فراوانی درخت عرفط. ( نوعی درخت طلق خاردار ). ما کثر من العرفط. ( اقرب الموارد ).
غراس. [ غ ِ ] ( ع اِ ) وقت نهال نشاندن. وقت نشاندن درخت. || نهال نشانده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ( مص ) قلمه کردن. قلمه زدن. خواباندن ( مثلاً شاخه مو را ). غراسة. غروس. ( دزی ذیل غرس ).
غراس. [ غ ِ ] ( ع اِ ) ج ِ غریسة. ( منتهی الارب ). ج ِ غریسه و غرائس و غِراس است و جمع اخیر نادر است. ( از اقرب الموارد ). جج ، غراسات : اکثر غراساتها. ( دزی ذیل غرس ). || ج ِ غَرس. ( اقرب الموارد ). کاشته شده ها. درختان نشانده شده : الحمدﷲ الذی انتخب امیرالمؤمنین من اهل تلک الملة التی علت غراسها. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 299 ). || ج ِ غِرس. ( منتهی الارب ).
غراس. [ غ َرْ را ] ( ع ص ) غرس کننده. کشت کار. ( دزی ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید