غراء

لغت نامه دهخدا

غراء. [ غ َ ] ( ع مص ) آزمندی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). حریص شدن به چیزی بی آنکه وادارکننده ای باشد. ( از اقرب الموارد ). غَراً. ( اقرب الموارد ). || سرد شدن : غری الغدیر؛ برد ماؤه. || تمادی در خشم. ( اقرب الموارد ).

غراء. [ غ ِ ] ( ع اِ ) سریشم ماهی. ( منتهی الارب ) ( مقدمةالادب ). رجوع به سریشم ماهی شود. سریشم. ( دهار ) ( مهذب الاسماء ). غراءالسمک. سریش که از ماهی برآورند، و هرچه چسبنده باشد. ( غیاث اللغات ). آنچه از پوست یا آرد ساخته شود و برای چسباندن به کار رود، و گاهی از ماهی گرفته شود. ( اقرب الموارد ). هرچه بدان چیزی را بیالایند. غرا. || ( ص ) مرد بی ستور. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || ( مص ) مغاراة. لجاج کردن. || پیاپی کردن : غاری بین الشیئین ؛ والی ̍. ( اقرب الموارد ).

غراء. [ غ َرْرا ] ( ع ص ) ( در فارسی بدون همزه آرند ) مؤنث اغر. رجوع به اغر شود. ج ، غُرّ. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). اسب غره دار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). اسبی که در پیشانی آن به اندازه درهمی سفیدی باشد. ( از اقرب الموارد ). || سفید و روشن. ( غیاث اللغات ). زیبا. درخشان :
همایون باد نوروزت که بر گیتی همایون شد
از آن فرخنده دیدار و همایون طلعت غرا.
مسعودسعد.
|| سخت گرم ، یقال : هاجرة غراء و ظهیرة غراء و ودیقة غراء؛ ای شدیدة الحر. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || روشن. نورانی.
- طریقه غراء ؛ راه نیک روشن.
- لیله غراء ؛ شب روشن. شب جمعه.
|| ( اِ ) گیاهی است خوشبوی ، یا آن غُرَیراء است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). غریراء. ( اقرب الموارد ). || مرغی است سپیدسر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مرغی است سفید از مرغان آبی ، به نر وماده هر دو اطلاق شود. ( از اقرب الموارد ). || ( ص ) کنایه از عبارت فصیح و استوار و منسجم است ودر ترکیبات ، قصیده غرا، ابیات غرا، لفظ غرا، نکته ٔغرا، همین معنی مشهود است :
ز شاهان همه گیتی ثنا گفتن تراشاید
که لفظ اندر ثنای تو همه یکسر شود غرا.
فرخی.
به پایان آمد این قصیده غرا چون دیبا. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 281 ). چند قصیده غرا در این تاریخ بیاورده ام. ( تاریخ بیهقی ص 392 ). قصیده ای غراست در این باب عنصری را، تأمل باید کرد تا حال مقرر گردد. ( تاریخ بیهقی ص 692 ).
حجت ز بهر شیعت حیدر گفت بیشتر بخوانید ...

پیشنهاد کاربران

بپرس