غذوان. [ غ َ ذَ ] ( ع ص ) اسب شادمان شتاب رو. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). شتابنده ، امرؤ القیس گوید:«کتیس ظباء الحلب الغذوان ». ( معجم البلدان ). || مرد درشت و زبان دراز و نافرمان و تیزرو. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). الغذوان من الرجال السلیط الفاحش. تأنیث آن غذوانة. ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ).غذوان. [ غ َ ذَ ] ( اِخ ) نام آبی واقع در بین بصره و مدینه است. ( منتهی الارب ) ( معجم البلدان ).