غذمه
لغت نامه دهخدا
غذمة. [ غ َ م َ ] ( ع اِ )سخن. یقال : ماسمعت غذمة؛ ای کلمة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || ( مص ) رسیدن واقعه و حادثه دشوار را. ( منتهی الارب ). غذیمة. ( اقرب الموارد ).
غذمة. [ غ َ ذَ م َ ] ( ع اِ ) شیر بسیار. ( منتهی الارب ). الشی الکثیر من اللبن. ج ، غَذَم. ( اقرب الموارد ).
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید