غذاخوری

/qazAxori/

مترادف غذاخوری: رستوران، کافه رستوران، بشقاب، ظرف، تغذیه

لغت نامه دهخدا

غذاخوری. [ غ ِ / غ َ خوَ / خ ُ ] ( حامص مرکب ) غذا خوردن. طعام خوردن. اغتذاء. || متعلق به غذا. مخصوص طعام : قاشق غذاخوری. میز غذاخوری. خانه های غذاخوری. اتاق غذاخوری.

فرهنگ فارسی

عمل غذا خوردن طعام خوردن . یا اطاق ( سالن ) غذا خوری . اطاقی ( سالنی ) که در آن غذا صرف کنند . یا قاشق غذا خوری . قاشقی که بدان طعام خورند . یا میز غذا خوری . میزی که روی آن غذا چینند .

فرهنگ معین

( ~ . خُ ) [ ع - فا. ] (اِمر. ) مکانی معمولاً سرپوشیده برای خوردن غذا (کافه ، رستوران و... ).

فرهنگستان زبان و ادب

{restaurant} [گردشگری و جهانگردی] مکانی عمومی برای عرضۀ غذا و نوشابه و دیگر خدمات پذیرایی متـ . رستوران

پیشنهاد کاربران

درود
خورنگاه در ویس و رامین، منظور خورشید است نه خوردن!
خورنگاه
زن و مردش نشسته در خورنگاه
خورنگاه از بتان پراختر و ماه
ویس و رامین

بپرس