لغت نامه دهخدا
ترکیب ها:
- غذا چیدن . غذا خوردن. غذاخور. غذاخوری. غذا دادن. غذاده. غذا ساختن.غذاساز. غذا کردن. غذا کشیدن. رجوع به همین ترکیبات شود.
غذاء.[ غ ِ ] ( ع اِ ) ج ِ غَذی . ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). بچه های گوسفند و بز. || قسمتهای کوچکی از مال. ( اقرب الموارد ). رجوع به غذی و غذوی شود.
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید