لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
مترادف ها
جلو بردن، طعمه کردن، خوراک دادن، پروردن، سیر کردن، خوردن، خوراندن، قورت دادن، غذا دادن، چراندن، تغذیه کردن، خواربار تامین کردن
قوت دادن، خوراک دادن، خوراندن، غذا دادن، تغذیه کردن
خوراک دادن، خوراندن، غذا دادن
خوراک دادن، غذا دادن
پروردن، پرورش دادن، غذا دادن، شیر دادن
غذا دادن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
خور دادن. [ خوَرْ / خُرْ دَ ] ( مص مرکب ) غذا دادن. طعام دادن. اطعام :
زبهر آنکه تا در دامت آرد
چو مرغان مر ترا خرداد خور داد.
ناصرخسرو.
کرا خور داد گیتی مرد بایدْش
از آن آید پس خرداد مرداد.
ناصرخسرو.
زبهر آنکه تا در دامت آرد
چو مرغان مر ترا خرداد خور داد.
ناصرخسرو.
کرا خور داد گیتی مرد بایدْش
از آن آید پس خرداد مرداد.
ناصرخسرو.