غذا دادن


معنی انگلیسی:
feed, to feed, to board

لغت نامه دهخدا

غذا دادن. [ غ ِ / غ َ دَ ] ( مص مرکب ) طعام دادن. خورانیدن غذا. تغذیه.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) طعام دادن خورانیدن غذا تغذیه .

مترادف ها

feed (فعل)
جلو بردن، طعمه کردن، خوراک دادن، پروردن، سیر کردن، خوردن، خوراندن، قورت دادن، غذا دادن، چراندن، تغذیه کردن، خواربار تامین کردن

nourish (فعل)
قوت دادن، خوراک دادن، خوراندن، غذا دادن، تغذیه کردن

nutrify (فعل)
خوراک دادن، خوراندن، غذا دادن

meat (فعل)
خوراک دادن، غذا دادن

foster (فعل)
پروردن، پرورش دادن، غذا دادن، شیر دادن

fodder (فعل)
غذا دادن

فارسی به عربی

انتعاش , تبن , یرقة

پیشنهاد کاربران

خور دادن. [ خوَرْ / خُرْ دَ ] ( مص مرکب ) غذا دادن. طعام دادن. اطعام :
زبهر آنکه تا در دامت آرد
چو مرغان مر ترا خرداد خور داد.
ناصرخسرو.
کرا خور داد گیتی مرد بایدْش
از آن آید پس خرداد مرداد.
ناصرخسرو.

بپرس