لغت نامه دهخدا
- غذ چیزی ؛ کاستن آن : غذ الشی ٔ؛ نقصه. ( اقرب الموارد ). و غضضت منه و غذذت ؛ ای نقصته. ( نشوء اللغه العربیة ص 54 ).
- غذ حرکت یا غذ در حرکت ؛ شتافتن در آن : غذ السیر و غذ فی السیر؛ اسرع. ( اقرب الموارد ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
غذ به معنی حرارت دیدن، داغ شدن، پختن است.
غذون شدن یعنی پخته شدن، سوختن
غذا به معنی آنچه که قابل سوخت و ساز در بدن است.
غذون شدن یعنی پخته شدن، سوختن
غذا به معنی آنچه که قابل سوخت و ساز در بدن است.