نیم لحظه مدرکاتم شام و غدو
هیچ خالی نیست زاین اثبات و محو.
مولوی ( مثنوی ).
غدو. [ غ َ ] ( اِ ) مُسکری که از ارزن سازند. ( لسان العجم ) ( ناظم الاطباء ) :
شراب ناب که باشد حرام بشمارد
حماقتی است غدو چون مباح نوشیدن.
( از لسان العجم شعوری ).
غدو. [ غ ُ دُوو ] ( ع اِ ) ج ِ غدوة. ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ). || ج ِ غداة، و منه قوله تعالی : بالغدو و الاَّصال ( قرآن 15/13 )؛ ای بالغدوات. او اصله المصدر فعبر به عن الوقت کما یقال آتیک طلوع الشمس. ( منتهی الارب ). غدو جمع غدوة، و فی المحکم جمع غداة نادر. ( تاج العروس ). مقابل آصال.
غدو. [ غ ُ دُوو ] ( ع مص ) آمدن کسی را بامداد. غَدْوْ. ( منتهی الارب ): غدا یغدو غدواً؛ هنگام صبح رفت ، و آن نقیض راح است : غدا علیه غدواً و غدوةً؛ بکر، این معنای اصلی است. پس در نتیجه کثرت استعمال به معنی رفتن و بیرون آمدن در همه اوقات ، به کار رفته ، و از آن است :واغد یا انیس ؛ یعنی بیرون آی ای انیس ، و بسا به معنی صار استعمال کنند و مانند آن مبتدا را رفع و خبر رانصب دهد. ( اقرب الموارد ). رفتن در وقت بامداد. ( مصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). رفتن به بامداد، نقیض و مقابل رواح : و لسلیمان الریح غدوها شهر و رواحها شهر ( قرآن 12/34 ). || بامداد کردن. ( مصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( ترجمان علامه جرجانی تهذیب عادل ). || ( اِ ) بامداد. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). طرف صباح از روز. ( ملخص اللغات حسن خطیب ). چاشت. صباح. مقابل عشاء :
صبح را گر مدد از رأی تو بودی هر روز
نشدی زلف عشا پرده رخسار غدو.
کریم سمرقندی.