غدغن
لغت نامه دهخدا
- غدغن دولتی ؛ ممانعتی که از پیشگاهه سلطنتی باشد. ( آنندراج از مسافرت شاه ایران ).
فرهنگ فارسی
( اسم ) نهی منع .
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
پَنامیدن = منع کردن
پنامِش = منع
پنامیده = منع شده، ممنوع
پنامیدگی = ممنوعیت
پنامِش = منع
پنامیده = منع شده، ممنوع
پنامیدگی = ممنوعیت
در اهالی استان فارس هم اکنون نیز از این کلمه بهره می برند به معنی سفارش کردن. این موضوع را فلانی به من غدغن کرده یعنی به من سپرده به من سفارش کرده. معنی بعدی ممنوع بودن است این منطقه غدغن شده است یعنی ورود به آن ممنوع است جزء سفارش شده ها است.
پس = سفارش، توصیه، ممنوع بودن و حفاظت شده
پس = سفارش، توصیه، ممنوع بودن و حفاظت شده
برابر عربی ممنوع
برابر پارسی ناروا ، ناشدنی، نادرست
برابر پارسی ناروا ، ناشدنی، نادرست
دستپاچگی