جملگی را خیالهای محال
کرده مانند غتفره به جوال.
سنائی ( از انجمن آرا ).
ندیدم چو تو من به کوه و دره یکی بینوا، خام بس غتفره.
( فرهنگ اوبهی ).
دهقان ، امام غاتفری ، مهتر سره در منت تواند چه زیرک چه غتفره.
سوزنی.
|| زناکننده. زانی. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) : خاک بشهوت مسپر چون ستور
تا نه زنت غتفره گیرد نه پور.
انوری ( از فرهنگ رشیدی ) ( از آنندراج ).
|| پلیدطبع. ( برهان قاطع )( ناظم الاطباء ).غتفره. [ غ َ ف َ رَ ] ( ص ) همان غُتفره است. ( از فرهنگ رشیدی ). رجوع به غُتْفَره شود.