لغت نامه دهخدا
هست با فضل شیخ بواسحاق
تیر گردون ز راه دانش غت.
شمس فخری ( از آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( فرهنگ رشیدی ) ( فرهنگ شعوری ).
|| کسی که خودرا کسی می داند و زود از جا درمیرود. ( فرهنگ نظام ).
غت. [ غ َت ت ] ( ع مص ) رنجانیدن کسی را در کار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ): غته بالامر غتّاً. ( منتهی الارب ). || غت در آب ؛ غوطه دادن کسی را در آب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). کسی را سر به آب فروبردن. ( تاج المصادر بیهقی ). || غت در سخن ؛ سرزنش کردن کسی را به سخن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || اندک اندک خوردن آب را بی جدا کردن کاسه از دهن. || اندوهمند کردن. || خبه کردن و مانده گردانیدن ستور را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). یقال : غت الدّابة شوطاً او شوطین ؛ ای اتعبها فی رکضها.( منتهی الارب ). || در پی یکدیگر آوردن چیزی را. || خنده پنهان داشتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). پنهان کردن خنده. ( تاج المصادر بیهقی ).
فرهنگ فارسی
رنجانیدن کسی را در کار غت در آب غوطه دادن کسی را در آب اندک اندک خوردن آب را بی جدا کردن کاسه از دهن
فرهنگ معین
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
احمق
نادان
کودن