غبین

لغت نامه دهخدا

غبین. [ غ َ ] ( ع ص ) سست خرد. گول. ( منتهی الارب ). ضعیف رای. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) ( دهار ) ( اقرب الموارد ).
- غبین الرأی ؛ سست رأی.
- غبین العقل ؛ سست عقل.
|| ( اِ ) غبن و زیان و فسوس :
آن غبین و درد بودی صد نماز
کو نماز و کو فروغ آن نیاز؟
مولوی ( مثنوی چ علأالدوله ص 166 ).
هرکه با سلطان شود او همنشین
بر درش شِستن بود حیف و غبین.
مولوی ( مثنوی چ علأالدوله ص 47 ).

فرهنگ فارسی

۱ - ( صفت ) سست خرد گول کم فهم ۲ - فریب خور در داد و ستد مغبون ۳ - ( اسم ) غبن زیان فسوس .

فرهنگ معین

(غَ ) [ ع . ] ۱ - (ص . ) فریب خوردگی در خرید و معامله . ۲ - (اِ. ) زیان .

فرهنگ عمید

۱. ضعیف الرٲی، سست رٲی، سست خرد.
۲. فریب خورده در معامله، مغبون.
۳. (اسم ) ضرر وزیان: هر که با سلطان شود او همنشین / بر درش بودن بُوَد عیب و غبین(مولوی ).

پیشنهاد کاربران

مغبون شده
ضرر کرده
سست رای
ضعیف رای
کند ذهن
چونک گردانید سر سوی زمین
در کمی و خشکی و نقص و غبین
✏ �مولانا�

بپرس