غبوب

لغت نامه دهخدا

غبوب. [ غ ُ ] ( ع مص ) روز میان بر آب آمدن شتران. ( منتهی الارب ). یک روز آب خوردن و یک روز تشنه ماندن حیوان. ( اقرب الموارد ). || بدبوی شدن گوشت. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). گنده شدن گوشت. ( زوزنی ). گندا شدن گوشت. ( تاج المصادر بیهقی ). || گندیدن خوراک و خرما و به قولی بیات شدن آنها، خواه فاسد شوند یا نه. ( اقرب الموارد ). || شب گذاشتن نزدیک کسی : و منه المثل رُوَیْدَ الشِعرَ یَغب َّ. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد )؛ ای دعه حتی تأتی علیه ایام ، و این مثل در تأنی و ترک عجله به کار میرود. ( اقرب الموارد ). || به آخر رسیدن کارها. ( منتهی الارب ). || آنکه یک روز تب آید و یک روزنه. ( اقرب الموارد ) ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ).

غبوب. [ غ ُ ] ( ع اِ ) ج ِ غُب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ).

پیشنهاد کاربران

بپرس