چون به یکی پاره پوست ملک توانی گرفت
غبن بود در دکان کوره و دم داشتن.
سنائی.
هر کس از خوبی و جوانی اوسوخت بر غبن زندگانی او.
نظامی.
تا نماند در تفکر جان تو.غبن نآید بر تو و بر خان تو.
مولوی ( مثنوی ).
حقه سربسته جهل تو بدادزود بینی که چه غبنت اوفتاد.
مولوی ( مثنوی ).
چنان خورد و بخشید کاهل نظرندیدند از آن غبن با او اثر.
سعدی ( بوستان ).
بیشتر بخوانید ...