غبرا


مترادف غبرا: خاک، گل

لغت نامه دهخدا

غبرا. [ غ َ ] ( ع ص ، اِ ) مخفف غبراء در فارسی. زمین.( نصاب ) ( دهار ). ارض. رجوع به غبرا شود :
سما آسمان ارض و غبرا زمین.
( نصاب ).
از اول هستی خود را نکو بشناس و آن گاهی
عنان برتاب از این گردون و زین بازیچه غبرا.
ناصرخسرو.
رنگین که کرد و شیرین در خرما
خاک درشت ناخوش غبرا را.
ناصرخسرو.
مخرام و مشو خرم از اقبال زمانه
زیرا که نشد وقف تو این مرکز غبرا.
ناصرخسرو.
چون آب جدا شد ز خاک تیره
بر گنبد خضرا شود ز غبرا.
ناصرخسرو.
همیشه بادی برجای تا همیشه بود
بجای مرکز غبرا و گنبد خضرا.
مسعودسعد.
چو گردی کس برانگیزد سم شبدیز شاهنشه
ز روی مرکز غبرا به روی گنبد خضرا.
مسعودسعد.
چون یوسف از دلو آمده ، در حوت چون یونس شده
از حوت دندان بستده ، بر خاک غبرا ریخته.
خاقانی.
خاقان اکبر کز دمش عشریست جان عالمش
نه چرخ زیر خاتمش ، هر هفت غبرا داشته.
خاقانی.
باد خضرای فلک لشکرگهش کاعلام او
ساحت این هفت غبرا برنتابد بیش از این.
خاقانی.
چشمه به ماهی آید و چون پشت ماهیان
زیور بروی مرکز غبرا برافکند.
خاقانی.
مشتری قرعه توفیق زند بر ره حاج
بانگ آن قرعه بر این رقعه غبرا شنوند.
خاقانی.

فرهنگ فارسی

( صفت ) مونث اغبر . توضیح در فارسی بدون توجه به تذکیر و تانیث استعمال شود قس حضرا حمرا علیا : باد سر خضرا ز شادی نیکخواهان ترا تا ز غم روی بداندیشان تو غبرا شود . ( قطران . دیوان ۷۳ ) به قیاس بایستی که اخضر و اغبر گفته شود نه خضرا و غبرا .

فرهنگ معین

(غَ ) [ ع . غبراء ] (ص . ) مؤنث اغبر، گرد - آلود، خاکی رنگ .

فرهنگ عمید

۱. غبارآلود.
۲. (اسم ) (نجوم ) زمین.

پیشنهاد کاربران

بپرس