غبار گشتن. [ غ ُ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) گرد شدن. خرد گشتن. نرم شدن. ذره ذره شدن. و رجوع به غبار شدن شود : این اهل قبور خاک گشتند و غبارهر ذره ز هر ذره گرفتند کنار.خیام.خاکی که زیر سُم ِّ دو مرکب غبارگشت پیداست تا چه مایه بود خونبهای خاک.خاقانی.