عشق حیرانم غبارم را کجا خواهد شکست
یک قلم پروازم و در چنگل بازم هنوز.
بیدل.
- انتهی. گرد بسیار نرمی که بواسطه هوا پراکنده شود. عَجاج. ( منتهی الارب ) ( بحر الجواهر ). هَباء. نقع. قَتام. ریغ. عُنان. عَکوب. عاکوب. طرمیاء. هلال. قَسطَل. قسطال. قسطلان. طیسل. جول. خباط. خیضعه. خراشاء. موق. هَوْزَن ؛ گرد و غبار. قمع؛ غبارمانندی که از هوا بالا برآید. بخار؛ غباری که از خاک نمناک برآید. سفساف ؛ غبار آرد که وقت بیختن بلند شود و از غربال پرد. هنبغه ؛ بسیار گردیدن گرد و غبار. شیطی ؛ غبار بالارفته. غَیایة؛ غبار که آسمان را فرو پوشد و سایه افکند. هبوّ؛ بلند برآمدن غبار. عصرة، عصار؛ غبار بسیار. قضاع ؛ غبار دقیق. مُسطار؛ غبار بلندرفته. صیق ؛ غبار بالارفته. سرادِق ؛ غبار بلندرفته. سافیاء؛ غبار باد برده. سِختیت ؛ غبار بلندرفته. شَخیت و شِخّیت و شِختیت ؛ غبار بالاآمده. هیرعه ؛ غبار معرکه. کوثر؛ غبار بسیار برهم نشسته.( منتهی الارب ) : کرا برکشد گردش روزگار
که روزی ز گردش نیابد غبار.
فردوسی.
از آن رو دگر آینه از غباربرون آمد و شد جهان زرنگار.
فردوسی.
بر آن امید که بر خاک پات بوسه دهدبه سوی چرخ برد باد سال و ماه غبار.
ابوحنیفه اسکافی ( از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 278 و چ فیاض ص 277 ).
چون قار سیه نیست دل ما و پر از گرد
گرچه دل چون قارتو پر گرد و غبار است.
ناصرخسرو.
فضل بر دود ندانی که بسی داردنور اگر چند همی زیر غبار آید.
ناصرخسرو.
اندر حصار من ز سر گرد روزگارچشم زمانه خیره شد اندر غبار من.
ناصرخسرو.
چون حمله برم به جمله خصمان گمراه شوند در غبارم.
ناصرخسرو.
وآتش اندر دل خاک ار نزدی نوروزکی هوا ایدون پر دود و غبارستی.
ناصرخسرو.
ورنه می لشکر نوروز فراز آیدکی هوا یکسره پر گرد و غبارستی.بیشتر بخوانید ...