غایب گشتن. [ ی ِ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) پنهان شدن : دمنه چون از چشم شیر غایب گشت شیر تأملی کرد. ( کلیله و دمنه ). وین طرفه تر که تا دل من در کمند تست حاضر نبوده یک دم و غایب نگشته ای.
سعدی ( بدایع ).
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - ناپدید شدن پنهان شدن ۲ - در محل خود حاضر نشدن مقابل حاضر شدن .