غاژ

لغت نامه دهخدا

غاژ. ( اِ ) خار. ( برهان ) ( جهانگیری ) ( انجمن آرا ). هر نوع خار ( شوک ) اعم از خار گل و خار درخت. ( برهان ). || مردم دهان فراخ. ( برهان ) ( اوبهی ) ( انجمن آرا ) ( جهانگیری ) :
شمر جرعه ای دان به نزدیک یم
جهان لقمه ای دان بنزدیک غاژ.
شمس فخری.
|| کلاغ مانندی خردتر از کلاغ و باریک تر از آن سیاه با پای و منقار مرجانی رنگ یعنی سرخ خوشرنگ . رجوع به غراب و رجوع به زاغ شود. غراب البین. حاتم و رجوع به غاژ کردن شود. ( منتهی الارب ). ضِوَع. ضُوَع. ( منتهی الارب ). غراب الزرع. غراب الزیتون.

فرهنگ فارسی

زاغچه

فرهنگ معین

(اِ. ) زاغچه .

جدول کلمات

خار

پیشنهاد کاربران

بپرس