غانمی

لغت نامه دهخدا

غانمی. [ ن ِ ] ( ص نسبی ) غنیمت برنده. رجوع به غانمیان شود.

غانمی. [ ن ِ] ( اِخ ) محمدبن محمدالغانمی مکنی به ابوسعد. وی کتابی تصنیف کرده که آن را قراضة الطبیعیات نام نهاده است و تصانیف دیگری هم دارد. در پند و اندرز سخنانی دارد و از آن جمله است : اقنع بالقلیل لنافع الذی لا یتبعه شر. رجوع به تتمه صوان الحکمة ص 104 و تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی تألیف دکتر صفا ص 234 شود.

غانمی. [ ن ِ ] ( اِخ ) محدثی است که به جد خود محمد غانم الغانمی نسبت داده شده است. محمد غانم از افاضل عصر خویش بوده و دیوان شعرش در همه جا شهرت داشته است. ( انساب سمعانی ورق 406 ).

فرهنگ فارسی

ابوسعد ( یا ابوسعید ) محمد بن محمد حکحیم قر . ۶ ه . مولف [ قراضه الطبیعیات ] ( ه م . ) است .
محدثی است مه به جد خود محمد غانم الغانمی نسبت داده شده است . محمد غانم از افاضل عصر خویش بوده و دیوان شعرش درهمه جا شهرت داشته است .

پیشنهاد کاربران

بپرس