غالب طهرانی
لغت نامه دهخدا
لب تشنه ایم ساقی تر کن گلوی ما را
تا باده در خمت هست پر کن سبوی ما را
در عشق عاشقان را هست آبروی از اشک
بر روی ما نظر کن بین آبروی ما را
از بحرش ار مدد نیست از آب جو چه خیزد
با بحر خود رهی ده خشکیده جوی ما را
ما سالکان راهیم ابلیس در پی ماست
پیش آر خضر ره را پی کن عدوی ما را
مشکل ز تار مویت دل را بود رهایی
پیوندهاست با تو هر تار موی ما را.گر می شنوی زاهد با ما به خرابات آی
درکش دو سه پیمانه تبذیر ملامت را
در راه ملامت مرد پیدا شود از نامرد
ورنه همه میدانند این راه سلامت را
ز آغاز پشیمان باش از نفس پرستیدن
ورنه نبود سودی انجام ندامت را.شوخی که من دارم همی گر بگذرد در صومعه
از دین و دل سازد بری هم شیخ را هم شاب را
قلاب آن زلف کجش دل را سوی خود میکشد
ماهی نه عمداً میرود نظاره کن قلاب را
غالب بدیده غرقه ام تا حلق و از لب تشنگی
برسر کشم در یک نفس دریای بی پایاب را.ای بت دیرآشنا این همه ترجیح چیست ؟
بر گره عاشقان مردم بیگانه را
غالب از این کفر و دین رو سوی معنی گذار
در بر رندان چه فرق کعبه و بتخانه را.دیو و پری جمله بفرمان ماست
اینهمه از فرّ سلیمان ماست
ما به رضای تو رضا داده ایم
مذهب تسلیم و رضا آن ماست
غالب اگر چند جوانیم و خرد
پیر خرد طفل دبستان ماست.خواست گریزد دلم از راه عشق
جذبه جانانش کشیدن گرفت
بوی تو بشنید مگر مرغ روح
کز قفس جسم رهیدن گرفت.می کشمت سوی خویش این کشش از عشق ماست
گر دل تو آهن است عشق من آهن رباست.حقا که به جز یکی نبیند
چشمی که بنور غیب بیناست.بیشتر بخوانید ...
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید