غافل

/qAfel/

مترادف غافل: بی خرد، جاهل، ناآگاه، نادان، بی خبر، غفلت زده، لاقید

متضاد غافل: عاقل

برابر پارسی: تنبل، فراموشکار، ناآگاه، سست

معنی انگلیسی:
unaware, unawares, unknowing, unwitting, negligent, heedless

لغت نامه دهخدا

غافل. [ ف ِ ] ( ع ص ) بی خبر. ناآگاه. ( دهار ). گول. ( نصاب ). بیخود. ( ترجمان علامه جرجانی ). بی خرد. نادان که درکارها اهمال و فروگذاری کند. دائر. غارّ. غیهب. غمر: اغترار؛ غافل شدن. تهو؛ غافل شدن. ( منتهی الارب ).
من و تو غافلیم و ماه و خورشید
بر این گردون گردان نیست غافل.
منوچهری.
جره بازی بدم رفتم به نخجیر
سیه دستی بزد بر یال من ( مو ) تیر
برو غافل مچر در چشمه ساران
که گر غافل چری غافل خوری تیر.
باباطاهر.
غافل نبود در سرای طاعت
تا مرد بیک ره بقر نباشد.
ناصرخسرو.
گر امروز غافل بوی هم چنین
بدین درد فردا بمانی حسیر.
ناصرخسرو.
تا مر مرا تو غافل و ایمن نیافتی
از مکر غدر خویش گرفتی سخر مرا.
ناصرخسرو.
غافل و مرده هر دو یکسان است.
سنائی.
از نتایج عاقبت آن [ محنت ] غافل بودی. ( کلیله و دمنه ). در نصیب خویش غافل بودم. ( کلیله و دمنه ). چنان در حلاوت آن [ شهد ] مشغول شد که ازکارهای خود غافل گشت. ( کلیله و دمنه ). دزد جواب دادکه من آن غافل نادانم که دم گرم تو مرا بر باد سرد نشاند. ( کلیله و دمنه ). عاجزتر ملوک آن است که از عواقب کارها غافل باشد. ( کلیله و دمنه ). و اگر چنانکه از باژگونگی روزگار کاهلی بدرجتی رسد یا غافلی رتبتی یابد بدان التفات ننماید. ( کلیله و دمنه ).
تو غافل و سپهر کشنده رقیب تو
فرزانه خفته و سگ دیوانه پاسبان.
خاقانی.
بلکه من آزادم او در بند آز
بلکه من آگاهم او غافل ز راه.
خاقانی.
رادمردان غافلان عهد را
از شراب جود مست خود کنند.
خاقانی.
بس بی خبر است ز اندکی عمر
زان خنده ٔغافلان زند صبح.
خاقانی.
غافل از این بیش نشاید نشست
بر در دل ریز گر آبیت هست.
نظامی.
این چه نشاط است کزو خوشدلی
غافلی از خود که ز خود غافلی.
نظامی.
آدمی غافل اگر کور نیست
کمتر از آن نحل و از این مور نیست.
نظامی.
پیش از این گر چو غافلان خفتم
اینک اینک بترک آن گفتم.
نظامی.
گر ز خود غافلم به باده و رود
نیستم غافل از سپهر کبود.
نظامی.
گر تو بنشینی به بیکاری مدام بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

غفلت کننده، آنکه درامری اهمال وغفلتکند، نا آگاه، بی خبر، فراموشکار
( اسم ) ۱ - غفلت ورزنده . ۲ - بیخبر نا آگاه . ۳ - بیخرد نادان . یا غافل غافل . ۱ - بسیار بیخبر . ۲ - بسیار نادان .
ابن صخر برادر بنی قریم بن ساهله است .

فرهنگ معین

(فِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - ناآگاه ، بی خبر. ۲ - نادان ، بی خرد.

فرهنگ عمید

۱. آن که در امری اهمال و غفلت کند، غفلت کننده.
۲. ناآگاه، بی خبر.
۳. فراموش کار.
* غافل شدن: (مصدر لازم )
۱. غفلت کردن: دریغا که مشغول باطل شدیم / ز حق دور ماندیم و غافل شدیم (سعدی۱: ۱۸۴ ).
۲. بی خبر ماندن.
۳. فراموش کردن.

گویش مازنی

/ghaafel/ آرام – ساکت - بی خبر

جدول کلمات

ناسی

مترادف ها

unaware (صفت)
بی خبر، ناگهان، غافل، ناخود اگاه، بی اطلاع

neglectful (صفت)
سر به هوا، مهمل، غافل، مسامحه کار، غفلت کار

careless (صفت)
سرهم بند، بی دقت، لا ابالی، غافل، مسامحه کار، سبکسر، غفلت کار، لا قید

negligent (صفت)
بی دقت، غافل، مسامحه کار، غفلت کار، فرو گذار، برناس

inattentive (صفت)
بی دقت، غافل، بی توجه، بی اعتنا

heedless (صفت)
بی پروا، غافل

پیشنهاد کاربران

برناس
برابر پارسی غافل سوته هست ک در پهلوی سوتک بوده است . سوته دلان یادتونه
🇮🇷 همتای پارسی: ناهشیار 🇮🇷
نابهشیار _ نابهوش_ یادبرده _یاد کاسته
گه و ناگه = از پیش معلوم و نامعلوم / دانسته و ندانسته / دانا و غافل پس غافل ناگه میشود و خود گه همان قید است گه مکان و زمان = قید مکان و زمان
غافل=نادان / ناگه / درنگگر
غفلت =مکث / درنگ
نا غافل= آنی / بی درنگ / بی مکث
...
[مشاهده متن کامل]

غافلانه = ناگهان
غافلان= بادرنگان
از او غافل نشو = از او درنگ نشو
از او غفلت نکن = از او درنگ نکن
او را غافل کن = او را بدرنگ / فریب ده

نادان ، نا آگاه ، بی خبر
غافل
تازی بس زبانی پوچ است و هفتاد درصد آن وام های ایرانی هستند .
( ادبی ) خفته
در دری غاف یعنی جا مانده
در دری اغلب جملات و کلمات از ما عربها هست
تنبل ، بی خبر
برابر پارسی واژه غافل واژه پارسی کیار میباشد
هم خانواده غافل: غفلت، تغافل، مغفول، اغفال
کم کار
کم کاری کردن
فراموشی
اگر واژه غافل را در معنی غفلت کردن بخواهیم به پارسی برگردانیم می توانیم از واژه های " کم گذاشتن " بهره برد
مانند - از توجه به فرزندش غافل ماند= برای پرداختن به فرزندش کم گذاشت
از یادش رفته فراموشکار
بی خبر
نا اگاه
بی خبر
ناآگاه
فراموشکار
بَرناس ، پرناس ، فرناس
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)

بپرس